دلم هیچی نمیخواهد و هیچ چیز خوشحالم نمیکند الآن فقط هم

دلم هیچی نمی‌خواهد و هیچ چیز خوشحالم نمی‌کند! الآن فقط همان دوربین سبز و کوچولویی را می‌خواهم که بابا از مکه آورده بود و چشم چپم را می‌بستم و با ذوق به صورتم می‌چسباندم و نگاهش می‌کردم و در خیالات خام شش سالگی‌ام انگار دنیا را زده بودند به نامم و مثل چی خوشحال بودم. الآن دلم همان خوشحالی و نفهمی و بچگی را می‌خواهد.دلم می‌خواهد همانقدر فارغ از دنیا و بچه باشم و هیچ‌کس هیچ توقعی از من نداشته‌باشد و همینطور بی‌خیال دوربینم را بزنم زیر بغلم و بروم کنجی برای خودم کیف کنم و کسی هم هیچ چیز نپرسد. جوری که انگار نه سر پیازم نه تهش، فقط یک بچه‌ام که دارد بازی‌اش را می‌کند...

#دلنوشته_های_من
#ستــاره_میم
#شبتون_بخیر
#عکسنوشته

#𝑺𝒆𝒕𝒂𝒓𝒆𝒉
#𝑯𝒂𝒛𝒓𝒂𝒕𝒆𝑬𝒔𝒉𝒈𝒉
#𝒋𝒂𝒅𝒐𝒐𝒈𝒂𝒓𖣘
#𝑺𝒉𝒐𝒈𝒉𝒆𝑵𝒂𝒇𝒂𝒔
دیدگاه ها (۰)

یک روز با یک نفر روبرو میشی که دوست داری برگردی به گذشته و ه...

زندگی لحظه‌ی بوییدن یکشاخه گل است.یا که نوشیدن یک جرعه‌یچای ...

چه نجیب زاده ایست این حبّه‌ی قندکه تمام دارایی اش را به چایم...

‌یه جا میگفت خدا رو اینجوری صدا کن:« يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِد...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۲

واقعا ببخشید نبودم بچه ها گوشیم خراب شده بود الان بخاطر اینک...

اوایی از گذشته بخش اول:  خاطرات زندگی با یک دکتر روانی. 001 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط