آن شب بخاطر مصادف شدن چهارشنبه آخر سال با اعیاد شعبانیه بخصوص شب ولادت ...
...
آن شب، بخاطر مصادف شدن چهارشنبه آخر سال با اعیاد شعبانیه بخصوص شب ولادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، شور و شوق بیشتری اهالی محله بویژه جوانان را در بر گرفته بود.
لحظاتی در ایوان منزل مادری ایستاده و به نورافشانی ها نگاه کردم، اما استرس و دلهره ای بی سابقه وجودم را فرا گرفته بود، هر کاری هم میکردم آن حالت ازم دور نمی شد.
برگشتم داخل اتاق، مادرم که سیده ای مومن بود همچنان در بستر بیماری بود اما کمتر از شب های دیگر صدایم میکرد.
کمتر از شب های دیگر آه و ناله می نمود.
آن شب کمتر خوابید یا بهتر است بگویم اصلا نخوابید.
در تمام مدت ده سال پرستاری شبانه روزی از مادرم، محل بسترم زیر پای او بود.
میخواستم خودم را در مقایسه با شخصیت مادرم، کوچک و کوچک و کوچکتر نمایم.
میخواستم تجربه عملی از آن حدیث شریف نبوی داشته باشم که فرمودند: بهشت زیر پای مادران است
ولی آن شب احوال مادرم طوری بود که بالشم را کنار تخت اش گذاشتم و خوابم را به دقایق کوتاه تقسیم کردم!
هر چند دقیقه یکبار چشم باز میکردم و به صورت مادرم خیره می شدم
سکوتی عجیب داشت و گاهی قطره اشکی از گوشه چشمان زیبایش روی بالش می غلتید
چیزی نمی گفت و چیزی نمی خواست
آن شب، هر طوری بود با چشمان بارانی مادرم و دلهره من به پایان رسید
هنگام طلوع آفتاب بود که روح بزرگوار مادرم با آرامش و بدون اضطراب و نگرانی، به آسمانها پرکشید
شاید میخواست سالروز ولادت باسعادت سالار شهیدان را بصورت حضوری خدمت مادر بزرگوارش تبریک عرض نماید...!
و
بدینگونه بود که من، صادق ترین و باوفاترین عاشقم و زیباترین عشقم را برای همیشه از دست دادم...
امسال نیز روز بیست و هفتم اسفند، سالروز آسمانی شدن مادر مهربانم در دلتنگی شدید گذشت
#دلنوشته_زبردست
#گل
#وادی_رحمت_تبریز
#دلتنگی #سفر_بی_بازگشت #مادران #آسمانی
💚#روح_بزرگوار_مادران_آسمانی شاد و قرین رحمت بیکران الهی باد
❤️ #مادر
آن شب، بخاطر مصادف شدن چهارشنبه آخر سال با اعیاد شعبانیه بخصوص شب ولادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، شور و شوق بیشتری اهالی محله بویژه جوانان را در بر گرفته بود.
لحظاتی در ایوان منزل مادری ایستاده و به نورافشانی ها نگاه کردم، اما استرس و دلهره ای بی سابقه وجودم را فرا گرفته بود، هر کاری هم میکردم آن حالت ازم دور نمی شد.
برگشتم داخل اتاق، مادرم که سیده ای مومن بود همچنان در بستر بیماری بود اما کمتر از شب های دیگر صدایم میکرد.
کمتر از شب های دیگر آه و ناله می نمود.
آن شب کمتر خوابید یا بهتر است بگویم اصلا نخوابید.
در تمام مدت ده سال پرستاری شبانه روزی از مادرم، محل بسترم زیر پای او بود.
میخواستم خودم را در مقایسه با شخصیت مادرم، کوچک و کوچک و کوچکتر نمایم.
میخواستم تجربه عملی از آن حدیث شریف نبوی داشته باشم که فرمودند: بهشت زیر پای مادران است
ولی آن شب احوال مادرم طوری بود که بالشم را کنار تخت اش گذاشتم و خوابم را به دقایق کوتاه تقسیم کردم!
هر چند دقیقه یکبار چشم باز میکردم و به صورت مادرم خیره می شدم
سکوتی عجیب داشت و گاهی قطره اشکی از گوشه چشمان زیبایش روی بالش می غلتید
چیزی نمی گفت و چیزی نمی خواست
آن شب، هر طوری بود با چشمان بارانی مادرم و دلهره من به پایان رسید
هنگام طلوع آفتاب بود که روح بزرگوار مادرم با آرامش و بدون اضطراب و نگرانی، به آسمانها پرکشید
شاید میخواست سالروز ولادت باسعادت سالار شهیدان را بصورت حضوری خدمت مادر بزرگوارش تبریک عرض نماید...!
و
بدینگونه بود که من، صادق ترین و باوفاترین عاشقم و زیباترین عشقم را برای همیشه از دست دادم...
امسال نیز روز بیست و هفتم اسفند، سالروز آسمانی شدن مادر مهربانم در دلتنگی شدید گذشت
#دلنوشته_زبردست
#گل
#وادی_رحمت_تبریز
#دلتنگی #سفر_بی_بازگشت #مادران #آسمانی
💚#روح_بزرگوار_مادران_آسمانی شاد و قرین رحمت بیکران الهی باد
❤️ #مادر
- ۱.۱k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط