سرشار از بوی تنش بودم

سرشار از بوی تنش بودم...
طعم دهن و جای دست هاش ...
در وجودم مثل نبض می زد...
می‌کوبید...
چیزی جادویی...
آن جادوی ابدی ...
که تمام زشتی ها...
بدی ها ...
و کژی های دنیا را از یادم می‌برد...
#عباس_معروفی
#خاص
دیدگاه ها (۳)

زندگیعشقنهفته استبه اندیشه تو ...! #سهراب_سپهری

من چشم دارم،چرا که تو را می‌بینمگوش دارم،چرا که تو را می‌شنو...

این است زمزمهٔ سپیدهاین است آفتاب که بر می‌آید تک تک ، ستاره...

و کلامی مهرباندر نخستین دیدارِ بامدادی ـــفغانکه در پسِ پاسخ...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در ادامه....P.3تنشی در هوا سنگینی می‌کرد که نفس کشیدن را سخت...

رویای شیرین من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط