داستاه کوتاه تهکوک

اون حالش خوب نبود
داخل بغل نامزدی که به تازگی باهاش اشنا شده بود که درخواب عمیقی دربه سر میبرد و برای اون زیر لب اروم زمزمه کرد:همین مدتی که کنارت بهترین لحظه ی زندگیم بود و مرگ در حالی که به اون لبخند میزند روح اورا راهی اسمان کرد.......
دیدگاه ها (۲)

داستان کوتاه کوکوی

ماین کرافت بازا اعلام حضور کنید

کپشن مهم

تهکوک ایز رلللل بفهمیددددددد😑

چندشاتی جونگکوک(پارت‌آخر)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط