چشم نازش از قشنگی بی نیازش کرده بود

چشم نازش از قشنگی بی نیازش کرده بود
هم نشین غنـچه هـای نیمه بازش کـرده بود

در میان کوچه ها از مرد و زن دل می ربود
پنجه های باغبان از بس که نازش کرده بود

مـن همـان آواره ی شهرم کــه بختم را سیاه
در شب یلـــــدا از آن زلـف درازش کـرده بود

بغض نی داند که از عشقش نخفتم لحظه ای
سینه ام را خانه ی سوز و گدازش کرده بود

می شـدم در زیـر باران شاهـد رنگیـن کـمان
آسمـــان را آبی از چــادر نمـازش کــرده بود

شهـره ی شهـر غـزل در دلبـری همتـا نداشت
شورِ مستی بین شعـرم یکه تازش کرده بود

گـر زمـانی در غــزل پوشیـده گفتـم از عسل
عاشقان را بی خبر از رمز و رازش کرده بود..
@fuoad
دیدگاه ها (۶)

به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم رابه لبخند تو می بازم هم...

تقدیم تو صد شاخه گل یاس و دلمدرعشق تو لبریزم از احساس و و لم...

من اگر روزی شود نقاش این دنیا شوم این جهان را عاری ا...

وقتی که بچه بودیم، به ما یاد دادن، دزدها به جهنم میرن...اما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط