پسر عمو دختر عمو پارت 10
منم بیخیال رفتم پیش هانا نشستم که پدربزرگ سری با
تاسف تکون میده و میگه:
-نه مثل اینکه واقعا شما اَدب سرتون نمیشه.تا الان جونگ کوک
رو سرزنش میکردم که چرا اذیتت میکنه اما الآن میبینم نه
مثل اینکه باید اَدب بشی.
بدون خجالت رو به پدربزرگ میگم:
-پدربزرگ حرف شما واسم عزیزه!اما من اینجا شوهری
نمیبینم. نیازی به آقا بالاسر هم ندارم؛تا الان نداشتم از
الان به بعد هم نیاز ندارم.
جونگکوک با اخمی که با یه من عسلم نمیشد خوردش میگه:
-یه مدت از پیشم دور موندی!یکم که بگذره اَدب یاد
میگیری.
مثل خودش با اخم میگم:
_تا الآن یادت نبودم تازه یادت اومده بهم اَدب یاد بدی؟
خواستم ادامه بدم که جونگکوک از جاش بلند شد و به طرفم
یورش آورد که پدربزرگ میگه:
-جونگکوک هرجور بخوای میتونی با زنت رفتار کنی میتونی
اَدبش کنی هرجور که دلت بخواد ولی نه!! الان که
حاملست نه..
همه با تعجب داشتن نگاه میکردن.
به بابا و عمو نگاه کردم که سرشون پایین بود.در این حد
همه پشتمو خالی کردن؟
با بغض میگم:
-مرسی از همتون مرسی واقعاً که همیشه پشتم هستین..
به زنعمو نگاه کردم اشکاش یکی بعد دیگری میریختن.
چرا همه سکوت کرده بودن؟
تاسف تکون میده و میگه:
-نه مثل اینکه واقعا شما اَدب سرتون نمیشه.تا الان جونگ کوک
رو سرزنش میکردم که چرا اذیتت میکنه اما الآن میبینم نه
مثل اینکه باید اَدب بشی.
بدون خجالت رو به پدربزرگ میگم:
-پدربزرگ حرف شما واسم عزیزه!اما من اینجا شوهری
نمیبینم. نیازی به آقا بالاسر هم ندارم؛تا الان نداشتم از
الان به بعد هم نیاز ندارم.
جونگکوک با اخمی که با یه من عسلم نمیشد خوردش میگه:
-یه مدت از پیشم دور موندی!یکم که بگذره اَدب یاد
میگیری.
مثل خودش با اخم میگم:
_تا الآن یادت نبودم تازه یادت اومده بهم اَدب یاد بدی؟
خواستم ادامه بدم که جونگکوک از جاش بلند شد و به طرفم
یورش آورد که پدربزرگ میگه:
-جونگکوک هرجور بخوای میتونی با زنت رفتار کنی میتونی
اَدبش کنی هرجور که دلت بخواد ولی نه!! الان که
حاملست نه..
همه با تعجب داشتن نگاه میکردن.
به بابا و عمو نگاه کردم که سرشون پایین بود.در این حد
همه پشتمو خالی کردن؟
با بغض میگم:
-مرسی از همتون مرسی واقعاً که همیشه پشتم هستین..
به زنعمو نگاه کردم اشکاش یکی بعد دیگری میریختن.
چرا همه سکوت کرده بودن؟
۲۹۲
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.