زنگ میزند
زنگ میزند.
و من با بی تفاوتی قطع میــکـنم.
میــخواهـــد نوید یــک صبـــح دیگر را بدهــد.
هیـــــچوقت منتظرش نیستم
هیـــــچوقت دوستش ندارم..
شب کلافه میخوابم
و او هر صبح میخواهــد
طلوع را نشانم دهد..
بازهم دلـــم میـــسوزد..برمیــخیزم،نوازشش میکنم
بیـــچاره سـاعت زنگی ام..
چه کِیفِ کـوکی دارد..
و من با بی تفاوتی قطع میــکـنم.
میــخواهـــد نوید یــک صبـــح دیگر را بدهــد.
هیـــــچوقت منتظرش نیستم
هیـــــچوقت دوستش ندارم..
شب کلافه میخوابم
و او هر صبح میخواهــد
طلوع را نشانم دهد..
بازهم دلـــم میـــسوزد..برمیــخیزم،نوازشش میکنم
بیـــچاره سـاعت زنگی ام..
چه کِیفِ کـوکی دارد..
- ۲۱۰
- ۰۶ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط