تو نمایشگاه کتاب یه کتاب دیدم با ذوق خودم و آویزون کردم ب
تو نمایشگاه کتاب یه کتاب دیدم با ذوق خودم و آویزون کردم به بازوی بابام گفتم : عشقم ! نگاه کن همون کتابه ایه که دنبالش میگشتم ..
بعد دیدم بابام واکنش نشون نمیده .. سرم و بلند کردم دیدم یه پسره ۲۷-۲۸ ساله با چشای گرد شده زل زده به من :|
بعد دیدم بابام واکنش نشون نمیده .. سرم و بلند کردم دیدم یه پسره ۲۷-۲۸ ساله با چشای گرد شده زل زده به من :|
۵.۰k
۳۰ خرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.