پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

پُـــــــآرتُـــــــ16. دلبےـرک شےـیرینےـ آسےـتےـآد🍭

ذوق دوییدم سمت آیفون و کلید دربازکن زدم که باز شد. دوییدم توی حیاط و با دیدن بنز سفید عمو سیاوش و بوگاتی مشکی عمو سپهر و سانتافه نقره ای رنگ سیامک و سوناتا عمو سهیل با ذوق خندیدم.

عمو اینا همه از ماشین پیاده شدن. عمو سیاوش با ذوق دستاشو باز کرد. دوییدم سمتشو و ازکنار رد شدم پریدم بغل عمو سپهر که پشت سر عمو سیاوش ایستاده بود. عمو سپهر با خنده محکم بغل کرد و گفت:نور چشمی من چطوره؟ خوشگل عموش چطوره؟

با با خنده گفتم، خوبم عمو جونم. یه سوال برادر. تو نمیخوای زن بگیری؟ .

با خنده موهامو بوسید و گفت:وروجک زبون نریز. میدونی که گردن گیرم خرابه. چه بوی خوبی میدی تو.

عین اسب شیهه کنان خندیدم. عمو سیاوش با لبخند ماسیده و دستای باز برگشت نگاهم کرد و گفت:وروجک حداقل اینجوری ضایعم نمیکردی.

با خنده گفتم:عههه عمو!
عمو سیاوش خندید که دوییدم بغلش کردم که روی موهامو بوسید.
عمد سیامک و عمو سهیل پیاده شدن که عمو سیامک گفت:بدو بیا بغلم خوشگلم
با خنده از بغل عمو سیاوش بیرون اومدم و دوییدم بغل عمد سیامک. عمو سهیل نمایشی اشکاشو پاک کرد و گفت:هعیییی. دنیا. منو نمی‌خوان.

با خنده دوییدم پریدم بغلش. عمو سهیل محکم بغلم کرد و گونمو بوسید.
زن عمو نازنین، زن عمو سیامک، از ماشین پیاده شد و پشت بندش امیر و ساتیار و ساشا پیاده شدن. زن عمو نازنین با مهربونی خاص خودش گفت:به به. پرنسس خانواده. حال شما خانم خوشتیپ؟

با خنده گفتم:چاکریم نازنین بانو. دلتنگت بودم ها.
با خنده به طرفش رفتم و باهاش روبوسی کردم و بغلش کردم که گفت: کلا دو روزه منو ندیدی بچه. چه بوی خوبی میدی دختر، وای.
بلند خندیدم و گفتم:نگو نازنین بانو. دست پرورده ایم. خدای عطرای مارک شمایی.

با خنده گونمو بوسید و دوباره بغلم کرد

زن‌عمو نگار، زن عمو سهیل، از ماشین پیاده شد و پوریا کوچولو ی 5 ساله عمو سهیل از ماشین دویید بیرون محکم پرید بغلم. با خنده محکم بغلش کردم و گفتم:اخ اخ اخ. من چقد دلم برای شما تنگ شده بود. تو دلت تنگ نشده بود برام پوریا؟

پوریا با شیرین زبونی گفت:معلومه دلم برات تنگ شده بود .
با خنده گونه سفید نرمشو بوسیدم و بغلش کردم که دستاشو دور گردنم حلقه کرد

با زن‌عمو نگار روبوسی کردم و احوالپرسی کردم، اصولا چون با زن‌عمو نگار صمیمی‌تر بودم بيشتر باهاش حال میکردم.

زن‌عمو نگار با شیطنت خاص خودش گفت:چخبر از... آره خودت میدونی. چخبر
با تعجب گفتم:از کی؟

با آرنجش اروم زد به بازوم و گفت: آیلان جانم عزیزم میدونی من خودم قناری رو رنگ میکنم جای جوجه میفروشم. میدونی دیگه
بلند خندیدم و گفتم:نگارجونم اشتب گفتی. اون جوجه رو رنگ میکنن جای قناری میفروشن.

_ببند نیشتو دختر. بنال ببینم چخبر؟ چیکارا میکنی؟ هیچکی خر نشده بیاد بگیرتت؟

+عههههه. نگار. بخدا خبری نیست. هیچکس نیست. سگا هستن. توی کوچن متاسفانه.

چپ چپ بهم نگاه کرد و گفت:خدایی هیچی؟ نه خواستگاری نه نامزدی نه دوست پسری؟ هیچی؟
با خنده گفتم:هیچی نگارجونم هیچی. اصلا هیچی. سگم پر نمیزنه. ولی از سر فرصت باید یا چیزایی برات تعریف کنم

نگار چپ چپ بهم نگاه کرد
دیدگاه ها (۲)

پآرت17. دلبرک شیرین آستآد

لیمو شیرین تشریف داریم😁😌

گوربا

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

پآرت20. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط