تنهایی

تنهایی
جیغ بنفشی ست
که گلوی زندگی ام را
می خراشد

و زندگی ام زنی ست
مازوخیسمی
با چشمانی معصوم
که بکارت گوش هایش را
دریدند
لطافت دستانش را
چنگ زدند
لبانش را به هم دوختند
از پاهایش
حادثه ساختند
و روی باورهایش خط کشیدند

و او لبخند زنان
روی سراشیبی زمان قدم می زند
و دست تکان می دهد برایم

حالا
بیا این چاقو را
بگیرُ در دلش فرو کن

خونی نمی ریزد
فقط
می خواهم
کمی رهایی را نفس بکشم

#سارا_قبادی
دیدگاه ها (۱)

تمام خانه نوشته های من است مادر خسته شد از بس خیالات مرا از ...

میان دفتر شعرم ،......... مرا گم کردی و رفتی .نوشتم بی تو می...

همه می گویند :شعرهایتسانتی مانتال است ؛گیسو تمشکیعروسِ رعنای...

من که کاری به کار کسی نداشتم !انتهای خیابان پاییـزنشسته بودم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط