بادیگارد شخصی
رفتم داخل اتاقم و خودمو روی تخت پرتاب کردم!
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐟𝐨𝐮𝐫
*ساعت 7 صبح*
در خواب ناز بودم که...
در با شدت باز شد و سانزو با یه لبخند ملیح چشم بسته و صدایی که اگه اورانگوتان یخی هم بود میرید بیدار شدم و چند متر مانند گربه شاشو میپریدم رو تخت
سانزو:وووووووققققققتتتتتتتتتت ککککااااررررررررهههههه ااااللنوووو-چااانننن*چرا یاد باب اسفنجی افتادم؟! *
-خدا زلیلت کنه سکته کردم!! *عصبانی*
سانزو:پاشو وقته کر..دن همست!
ران از پشت سانزو اومد و یه پس گردنی به سانزو زد
ران:صداتو عین خروس نکن دیوث ریدم به خودم
سانزو:خفه شو مایکی گفت بریم پایین، سالن غذاخوری
*ریندو هم اومد*
ریندو:از کی تاحالا ما تو شرکت میخوابیم غذا میخوریم؟!
سانزو:بخدا نمیدونم فقط گمشید الان پارمون میکنه
-شما لباس خواباتونو اول عوض کنید بعد تصمیم بگیرید برین پایین
ران:راست میگه ولی سوالم اینجاست... تو چرا با لباس کارت خوابیدی؟!
-زیرا بنده لباس خواب مانند شما سه نفر نداشتم
ریندو:خب پس برو از خونت لباس بیار
-اینم شانس مایه
همگی به غیر من لباس عوض کردیم و با عجله رفتیم سالن غذاخوری و دیدیم که کاکوچو درحال قهوه درست کردنه و مایکی هم روی صندلی نشسته درحال دوریاکی خوردنه
مایکی:*یه کار از دوریاکی زد*بشینید *سرد*
همگی نشستیم!
مایکی:ماموریت امروز با سانزو و اِلنوره
-ک.. کی من؟!
مایکی:به غیر بادیگارد تو باید توی ماموریت ها هم باشی
-با.. باشه باشه
سانزو:خب قراره کیو بکن..یم؟!
مایکی:یه باند هست که قصد داره بانتن رو خراب کنه! *اطلاعات رو روی میز گذاشت*
مایکی:ران و ریندو!! راننده ماشین و همچنین پشتیبان
ریندو:جدی؟! ای بابا باشه
ران:الکی که حقوق نمیده شاسگول! *یکی زد پس کله ی ریندو*
ریندو:باشه باشه *با حرص*
مایکی:خفه شید... ماموریت رو شروع کنید!
سانزو اومد سمتم و دستم رو گرفت
سانزو:گمشو دِ بریم!
منو کشید و برد و بعد هم خور... نه چیز منتظر ران و ریندو شدیم
سانزو:*درحال گفتن اینکه چطوری کسی را قیمه قیمه کنیم*
-*نشسته ام به در نگاه میکنم*
(نمیدونم چرا این پارت اینجوری شد، طنز شد🗿)
برای پارت بعد 12 لایک
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝐟𝐨𝐮𝐫
*ساعت 7 صبح*
در خواب ناز بودم که...
در با شدت باز شد و سانزو با یه لبخند ملیح چشم بسته و صدایی که اگه اورانگوتان یخی هم بود میرید بیدار شدم و چند متر مانند گربه شاشو میپریدم رو تخت
سانزو:وووووووققققققتتتتتتتتتت ککککااااررررررررهههههه ااااللنوووو-چااانننن*چرا یاد باب اسفنجی افتادم؟! *
-خدا زلیلت کنه سکته کردم!! *عصبانی*
سانزو:پاشو وقته کر..دن همست!
ران از پشت سانزو اومد و یه پس گردنی به سانزو زد
ران:صداتو عین خروس نکن دیوث ریدم به خودم
سانزو:خفه شو مایکی گفت بریم پایین، سالن غذاخوری
*ریندو هم اومد*
ریندو:از کی تاحالا ما تو شرکت میخوابیم غذا میخوریم؟!
سانزو:بخدا نمیدونم فقط گمشید الان پارمون میکنه
-شما لباس خواباتونو اول عوض کنید بعد تصمیم بگیرید برین پایین
ران:راست میگه ولی سوالم اینجاست... تو چرا با لباس کارت خوابیدی؟!
-زیرا بنده لباس خواب مانند شما سه نفر نداشتم
ریندو:خب پس برو از خونت لباس بیار
-اینم شانس مایه
همگی به غیر من لباس عوض کردیم و با عجله رفتیم سالن غذاخوری و دیدیم که کاکوچو درحال قهوه درست کردنه و مایکی هم روی صندلی نشسته درحال دوریاکی خوردنه
مایکی:*یه کار از دوریاکی زد*بشینید *سرد*
همگی نشستیم!
مایکی:ماموریت امروز با سانزو و اِلنوره
-ک.. کی من؟!
مایکی:به غیر بادیگارد تو باید توی ماموریت ها هم باشی
-با.. باشه باشه
سانزو:خب قراره کیو بکن..یم؟!
مایکی:یه باند هست که قصد داره بانتن رو خراب کنه! *اطلاعات رو روی میز گذاشت*
مایکی:ران و ریندو!! راننده ماشین و همچنین پشتیبان
ریندو:جدی؟! ای بابا باشه
ران:الکی که حقوق نمیده شاسگول! *یکی زد پس کله ی ریندو*
ریندو:باشه باشه *با حرص*
مایکی:خفه شید... ماموریت رو شروع کنید!
سانزو اومد سمتم و دستم رو گرفت
سانزو:گمشو دِ بریم!
منو کشید و برد و بعد هم خور... نه چیز منتظر ران و ریندو شدیم
سانزو:*درحال گفتن اینکه چطوری کسی را قیمه قیمه کنیم*
-*نشسته ام به در نگاه میکنم*
(نمیدونم چرا این پارت اینجوری شد، طنز شد🗿)
برای پارت بعد 12 لایک
- ۵.۱k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط