تو اگر خنده کنی دل ضربان می گیرد
تو اگر خنده کنی دل ضربان می گیرد
طلب بوسه از آن غنچه دهان می گیرد
بهر هر بوسه ی تو جان به لبم می آید
لبم از بوسه ی شیرین تو جان می گیرد
عشق تو آتش اگر بر تن و جانم بزند
قلبم از آتش عشقت نوسان می گیرد
گر رسد دست دلم بر در باغ دل تو
سایه ی عیش از آن سرو روان می گیرد
گر چه یوسف شده ای سوی در بسته نرو
با زلیخا شدنم جامه دران می گیرد
به سیه چاله ی چشمان تو ای مستبدم
دل مشروطه طلب هم خفقان می گیرد
تا که تسخیر شود کشور دل با نگهت
با جهانگیری تو هر دو جهان می گیرد
طلب بوسه از آن غنچه دهان می گیرد
بهر هر بوسه ی تو جان به لبم می آید
لبم از بوسه ی شیرین تو جان می گیرد
عشق تو آتش اگر بر تن و جانم بزند
قلبم از آتش عشقت نوسان می گیرد
گر رسد دست دلم بر در باغ دل تو
سایه ی عیش از آن سرو روان می گیرد
گر چه یوسف شده ای سوی در بسته نرو
با زلیخا شدنم جامه دران می گیرد
به سیه چاله ی چشمان تو ای مستبدم
دل مشروطه طلب هم خفقان می گیرد
تا که تسخیر شود کشور دل با نگهت
با جهانگیری تو هر دو جهان می گیرد
۴.۶k
۱۱ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.