یک روز یکی از دانشجویانم گفت من می دونم چرا همیشه غمگین

یک روز یکی از دانشجویانم گفت: "من می دونم چرا همیشه غمگین و نا امید هستم، به خاطر اینکه دلم میخواهد همه منو دوست داشته باشند و این توی زندگی آدم ها غیر ممکنه، شاید من خوشمزه ترین و درشت ترین هلوی دنیا باشم، ولی واقعیت اینه که خیلی ها به هلو حساسیت دارند، اونقدر زیاد که ترجیح میدن من شلغم باشم و هلو نباشم."
بدبختی ما موقعی تماشایی می شود که شلغم هستیم، ولی می خواهیم به هر ضرب و زوری که هست هلو بشویم.
چه سالاد میوه شلم شوربای افتضاحی بهتر نیست به آدم ها بگوییم:
"متاسفم ! اگر امکانش بود، دوست داشتم برای شما هلو باشم، ولی من یک شلغم هستم و کاریش هم نمی تونم بکنم."

می دانید موضوع چیست؟ صبر ندارید. اگر به اندازه کافی صبر کنید، بالاخره یک کسی پیدا می شود که دیوانه ی شلغم باشد، آنوقت می توانید تمام عمرتان را شلغم باشید و مجبور نیستید مثل یک هلو زندگی کنید و بیهوده انرژی خود را برای هلو بودن از دست بدهید

#لئو_بوسکالیا
از کتاب: ترسوها عاشق نمی شوند
دیدگاه ها (۱)

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر ...

گذاشتم که برهخودم با دستای خودم گذاشتم که بره...نه که من تمو...

وقتی که رفتی هرگز پشت سرت را نگاه نکن وقتی که رفتی هرگز بازن...

میدانی چیست..!یک وقت هایی باید خودت را به بیخیالی بزنیبیخیال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط