وقتی عموت بود
پارت چهار
وفتی داشت من بوس میکرد یهو ترسیدم ولی هیجان داشتم هی میزدم به شونش که ولم کنه آخر سر با دست بردمش عقب
با صدای لرزون گفتم
ات : ع... عمو
ویو تهیونگ
لباش بهترین تمی داشن که من تاحالا خورده بودم خیلی دوستش داشتم دستم بردم توی موهاش یه چنگ آروم زدم گفتم
تهیونگ : دختر کوچولو اگه فقط یه بار دیگه به خوای بدون گفتن به من جایی بری بدتر از اینا سرت میاد فهمیدی؟ ( خیلی جدی و یه لبخند سادیسمی)
دیدم حرف نمیزنه عصبانی شدم
تهیونگ با عصبانیت : فهمیدی؟
یهو با اون صدای کوچولو ترسیدش آروم گفت
ات : فهمیدم عمو
ویو ات
وقتی اینجوری گفت ترسیدم ولی هیجان داشتم چون من همیشه عاشق عموم بودم ولی نشون نمیدادم ولی عجیب بود برام که چرا الان دارم ازش میترسم
پنج دقیق بعد
من رسیدم خونه دوستم سریع خدافظی کردم رفتم پیشش
، همه چی واسش گفتم اون رفت توی شک چون عموی من خیلی خیلی جدی بود
بچه ببخشید که انقدر دیر میزارم واقعا وقط ندارم
وفتی داشت من بوس میکرد یهو ترسیدم ولی هیجان داشتم هی میزدم به شونش که ولم کنه آخر سر با دست بردمش عقب
با صدای لرزون گفتم
ات : ع... عمو
ویو تهیونگ
لباش بهترین تمی داشن که من تاحالا خورده بودم خیلی دوستش داشتم دستم بردم توی موهاش یه چنگ آروم زدم گفتم
تهیونگ : دختر کوچولو اگه فقط یه بار دیگه به خوای بدون گفتن به من جایی بری بدتر از اینا سرت میاد فهمیدی؟ ( خیلی جدی و یه لبخند سادیسمی)
دیدم حرف نمیزنه عصبانی شدم
تهیونگ با عصبانیت : فهمیدی؟
یهو با اون صدای کوچولو ترسیدش آروم گفت
ات : فهمیدم عمو
ویو ات
وقتی اینجوری گفت ترسیدم ولی هیجان داشتم چون من همیشه عاشق عموم بودم ولی نشون نمیدادم ولی عجیب بود برام که چرا الان دارم ازش میترسم
پنج دقیق بعد
من رسیدم خونه دوستم سریع خدافظی کردم رفتم پیشش
، همه چی واسش گفتم اون رفت توی شک چون عموی من خیلی خیلی جدی بود
بچه ببخشید که انقدر دیر میزارم واقعا وقط ندارم
- ۱۸۷
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط