نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده

نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟
ازاین شعری که حرفش را میان بغض ها خورده
.
دلم می خواست تا یک شب بگویم “دوستت دا…” نه
امان از عقل مغروری که من را تا جنون برده
.
از این زیباییت یوسف چه خواهد ماند، می دانی ؟
ترنجی غرقه در خون و زلیخایی که افسرده
.
تو دیگر در دلم مُردی … خدا باشد نگهدارت …
رقیبانم کمین کردند کرکس گونه بر مرده
.
خداحافظ که دستانت … خداحافظ که چشمانت
که گیسویت… خداحافظ که دل خونم دل آزرده
..
#مجید_ترکابادی
دیدگاه ها (۵)

?????

....

گونه ات آلــو، لبـــت انگور و اندامت هلوخانه ات آباد بانو می...

#گفتم_جگرت_را_بخورم_گفت_بفرما#انگار_نه_انگار_که_ماه_رمضان_اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط