ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام

گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما

سرو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام

زلف دلدار چو زنار همی‌فرماید

برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام

مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر

عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام

چشم بیمار مرا خواب نه در خور باشد

من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ ینام

تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم

ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
دیدگاه ها (۴)

#عکس_نوشته

#عکس_نوشته

من دلم تنگ کسی هست که نیست. وهوایی بسرم هست که نیست.مهناز دو...

همه چی می گذره... چه باغم ،چه با شادی. چه با تنهایی چه باجمع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط