دلبری کردی و نازت بکشیدم گل من
دلبری کردی و نازت بکشیدم گل من
هرچه ام عشوه نمودی بخریدم گل من
بامن خسته چرا قهر نمودی صنما
منکه غیراز تو کسی یار ندیدم گل من
جزتو و عشق توهر راه که رفتم غلطست
نامهٔ سابقه ام را بدریدم گل من
من بجز عشق رخت باز نخواهم دگری
سرانگشت ازین کار گزیدم گل من
تاروان است نفس ؛روحِ روانی تو مرا
سحر این مژدهٔ جانبخش شنیدم گل من
چون بگفتی که بمیرم تو بیایی به سرم
با سر و دل طرف مرگ دویدم گل من
من به اکسیرتو چون قامت بی برگ درخت
زنده بر سور بهاران برسیدم گل من
«راضی»از عشق تو پیرانه جوانی بکند
غیر عشق تو من اکسیر ندیدم گل من
هرچه ام عشوه نمودی بخریدم گل من
بامن خسته چرا قهر نمودی صنما
منکه غیراز تو کسی یار ندیدم گل من
جزتو و عشق توهر راه که رفتم غلطست
نامهٔ سابقه ام را بدریدم گل من
من بجز عشق رخت باز نخواهم دگری
سرانگشت ازین کار گزیدم گل من
تاروان است نفس ؛روحِ روانی تو مرا
سحر این مژدهٔ جانبخش شنیدم گل من
چون بگفتی که بمیرم تو بیایی به سرم
با سر و دل طرف مرگ دویدم گل من
من به اکسیرتو چون قامت بی برگ درخت
زنده بر سور بهاران برسیدم گل من
«راضی»از عشق تو پیرانه جوانی بکند
غیر عشق تو من اکسیر ندیدم گل من
۳.۷k
۱۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.