بهش گفتم تا حالا توی پاییز زیر بارون عاشق شدی

بهش گفتم تا حالا توی پاییز، زیر بارون عاشق شدی؟

لبخند تلخی زد و گفت؛ نه! اما کسی که خیلی دوست داشتم رو توی پاییز از دست دادم.

سرم رو یه حالت تاسف تکون دادم و گفتم؛ متاسفم، نمی‌خواستم ناراحتت کنم

خندید و گفت؛ تا یاد دارم برام تصمیم گرفتن، من هیچوقت تصمیم‌گیرنده‌ی زندگیم نبودم.

دیگه با این شرایط کنار اومدم، نه از چیزی خوشحال می‌شم، نه دیگه هیج اتفاقی می‌تونه ناراحتم کنه..

نگاهش رو دنبال کردم و گفتم؛ هیچوقت دلت براش تنگ شده؟

سرش رو انداخت پایین و گفت؛ زیاد، دقیقا از همون لحظه‌ای که بی‌خداحافظی رفت...

گفتم؛ پس حتما خیلی دلت می‌خواد دوباره ببینیش؟ آره؟

رووش رو برگردوند و گفت؛ نه! هیچوقت آرزو نکردم دوباره ببینمش.

متعجبانه گفتم؛ باور نمی‌کنم! امکان نداره دلت واسه کسی تنگ بشه و نخوای ببینیش.

پشت به من ایستاد، پک عمیقی به سیگارش زد

و گفت: مطمئنم اگه باز ببینمش، دیگه مثل قبل دوستش ندارم.


«بعضیا با رفتنشون، یه حفره‌ای توی قلبت باز می‌کنن،

که حتی اگه خودشون برگردن هم، جای خالیشون پر نمی‌شه».

l
دیدگاه ها (۳)

اجازه خانم میشود دوباره الفبا را از سر دوره کنیم شاید الفبای...

این آقا ابراهیم ویزا نداشته، از مرز مهران برش گردوندن!😉 ولی...

یــه وقــتایی همــه چــی هســت ولــی اونیــــ که بایـــد نیـ...

عشق خوبه آره!!اما بهم بگو حالا با این جای خالیه بزرگ تو قسمت...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

ببخشید بچه ها یادم میرفت اینجا هم پست بزارم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط