هم قدم باشهدا
#هم_قدم_باشهدا
حین حرکت، پایش را از روی سنگ برداشت. جاپایش خونی بود.
گفتم: وایسا ببینم.
اشاره کردم به سنگ.
گفت: خب؟
- پات چی شده؟
خندید. رفتم جلو.
- راستش رو بگو.
- هیچی بابا. کف کفشم دراومده و پاهام یکم زخمی شده.
- یه کمی؟
پایش را آوردم بالا. آش و لاش شده بود.
- نباید هیچی بگی؟ اصلا پوتین هات کجاست؟ این کفش ها که فقط برای مهمونی خوبه.
- اگه می گفتم که برم می گردوندی. حتما توقع داشتی همین که تخت کفشم دراومد، آخ و اوخ کنم تا برم گردونی.
از همان اول کار، کفشش آن طوری شده بود. سه روز با همان وضع صدایش درنیامده بود.
#شهید #بسیجی #بسیج #فکر_نو
حین حرکت، پایش را از روی سنگ برداشت. جاپایش خونی بود.
گفتم: وایسا ببینم.
اشاره کردم به سنگ.
گفت: خب؟
- پات چی شده؟
خندید. رفتم جلو.
- راستش رو بگو.
- هیچی بابا. کف کفشم دراومده و پاهام یکم زخمی شده.
- یه کمی؟
پایش را آوردم بالا. آش و لاش شده بود.
- نباید هیچی بگی؟ اصلا پوتین هات کجاست؟ این کفش ها که فقط برای مهمونی خوبه.
- اگه می گفتم که برم می گردوندی. حتما توقع داشتی همین که تخت کفشم دراومد، آخ و اوخ کنم تا برم گردونی.
از همان اول کار، کفشش آن طوری شده بود. سه روز با همان وضع صدایش درنیامده بود.
#شهید #بسیجی #بسیج #فکر_نو
۶۳۲
۰۹ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.