ارمی فداکار
ارمی فداکار
پارت ۶
از دید یونگی :
هووفف بالاخره بعد از چند ساعت تمرین استراحت میکنیم
ارمی درباره زندگیش کنجکاوم
ته ته : به چی فک میکنی کوکی ؟
کوک : دادم به ارمی فداکاره فک میکنم
نامجون : دختر با ملاحظه ای هستش هر ارمی دیگه ای بود میومد باهامون اما اون گفت نمیخوام هیتر ها یا ارمی ها شایعه بسازن
جیمین : آره با ملاحظه ست
یونگی : کنجکاوم درباره زندگیش بدونم
همشون با تعجب بهم نگاه کردن
من : خب چیه کنجکاو شدم
هوسوک : معمولا درباره دخترا کنجکاو نمیشدی
من : به هر حال کارش جبران نشدنیه
جین : آره جبران نشدنیه
هیچ وقت نمیتونم خودم رو ببخشم که یه ارمی به خاطر من آسیب دید شاید باید باهاش حرف بزنم و ازش عذرخواهی کنم و جبران کنم براش هر چند که کارش جبران نشدنیه
فردا ظهر ساعت ۲:۰۰
از دید یونجی:
واااییی شت
خواب موندم وایی الان باید پرورشگاه می بودم
سریع لباس هام رو پوشیدم و رفتم در خونه رو باز کردم که....
اینا خونه منو ااز کجا پیدا کردننن
شت
خبرنگار ها : خانوم خانوم اسمتون چیه؟
به چه دلیل اون کار رو انجام دادین ؟
با مین یونگی ارتباطی دارین؟
و....
من : ببخشید اما من الان عجله دارم نمیتونم به سوالاتتون جواب بدم ولی فردا همین موقع پیشتون هستم و جواب میدم با اجازه
رسیدن به پرورشگاه :
اههه بالاخره بعد از اون همه نگاه کردن و با انگشت نشونم دادن و اینا رسیدم مثل اینکه واقعا همه فهمیدن
رفتم سمت دفتر یونا
من : یونا دختر
یونا : یونجییی دختر تو اینجا چیکار میکنییی؟
من : یااا یعنی چی اینجا محل کارمه
یونا : فعلا مرخصی تا یه هفته نیای اینجا
من : یااا منو هل نده یه لحظه بزار باهات به حرفم
یونا : نچ نه نمیخواد حرف بزنی برو تا یه هفته حق نداری بیای اینجا و از خونه بیرون نمیری دوربین گذاشتم
واااا یعنی چی بیرونم کرد
ادامه دارد ......
شرط : ۱۰ لایک ۱۱ کامنت
پارت ۶
از دید یونگی :
هووفف بالاخره بعد از چند ساعت تمرین استراحت میکنیم
ارمی درباره زندگیش کنجکاوم
ته ته : به چی فک میکنی کوکی ؟
کوک : دادم به ارمی فداکاره فک میکنم
نامجون : دختر با ملاحظه ای هستش هر ارمی دیگه ای بود میومد باهامون اما اون گفت نمیخوام هیتر ها یا ارمی ها شایعه بسازن
جیمین : آره با ملاحظه ست
یونگی : کنجکاوم درباره زندگیش بدونم
همشون با تعجب بهم نگاه کردن
من : خب چیه کنجکاو شدم
هوسوک : معمولا درباره دخترا کنجکاو نمیشدی
من : به هر حال کارش جبران نشدنیه
جین : آره جبران نشدنیه
هیچ وقت نمیتونم خودم رو ببخشم که یه ارمی به خاطر من آسیب دید شاید باید باهاش حرف بزنم و ازش عذرخواهی کنم و جبران کنم براش هر چند که کارش جبران نشدنیه
فردا ظهر ساعت ۲:۰۰
از دید یونجی:
واااییی شت
خواب موندم وایی الان باید پرورشگاه می بودم
سریع لباس هام رو پوشیدم و رفتم در خونه رو باز کردم که....
اینا خونه منو ااز کجا پیدا کردننن
شت
خبرنگار ها : خانوم خانوم اسمتون چیه؟
به چه دلیل اون کار رو انجام دادین ؟
با مین یونگی ارتباطی دارین؟
و....
من : ببخشید اما من الان عجله دارم نمیتونم به سوالاتتون جواب بدم ولی فردا همین موقع پیشتون هستم و جواب میدم با اجازه
رسیدن به پرورشگاه :
اههه بالاخره بعد از اون همه نگاه کردن و با انگشت نشونم دادن و اینا رسیدم مثل اینکه واقعا همه فهمیدن
رفتم سمت دفتر یونا
من : یونا دختر
یونا : یونجییی دختر تو اینجا چیکار میکنییی؟
من : یااا یعنی چی اینجا محل کارمه
یونا : فعلا مرخصی تا یه هفته نیای اینجا
من : یااا منو هل نده یه لحظه بزار باهات به حرفم
یونا : نچ نه نمیخواد حرف بزنی برو تا یه هفته حق نداری بیای اینجا و از خونه بیرون نمیری دوربین گذاشتم
واااا یعنی چی بیرونم کرد
ادامه دارد ......
شرط : ۱۰ لایک ۱۱ کامنت
- ۱.۳k
- ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط