پارت اول
پارت اول
عمر : سرپ زودباش دیگه دیرمون میشه.سرپ : الان میام دیگه.( تق تق ) آسیه : کیه.عمر : میرم درو باز میکنم.عمر درو باز کرد.اوگولجان : سلام ارن فمیلی.آیبیکه : اوگولجان.عمر ( با خنده ) : بیاین تو.همه همزمان : سلام.اوگولجان : عمر زود بیا بریم.عمر : چرا.اوگولجان : میخوام تو مدرسه یکی رو برای ایبیکه پیدام کنم که ازدواج کنه.ایبیکه ( با داد و کتک ) : اوگولجان من تو رو میکشم.اوگولجان : ایبیکه اروم باش.یاسمین : چرا کتکش میزنی.ایبیکه : چون دیشب بهم گفت ایبیکه بیدار شو ساعت ۶ صبحه گفتم چی بلند شدم ساعت رو دیدم.حالا میدونید چه ساعتی بود.سرپ : چه ساعتی.ایبیکه : ساعت ۵ صبح.اسیه : چی.همه خندیدن.عمر : خندرو بزارین کنار بریم مدرسه.سرپ : نمیشه نریم.عمر : نه چون زنگ اول امتحان شیمی و زنگ دوم ریاضی داریم.سرپ : نه.عمر : و اینکه زنگ آخر ورزش داریم.سرپ : این یکی خوبه.عمر : بریم دیگه وگرنه از اوتوبوس جا میمونیم.اسیه : بریم.((کالج آتامان)).ملیسا داشت با برک ، دوروک ، هاریکا و تالیا حرف میزد که دید سوسن داره میاد.ملیسا : بچه ها اونجارو.هاریکا : الان اونجا چیه.ملیسا : دارم میگم سوسن اومده.هاریکا : چی.ملیسا : سوسن بیا اینجا.سوسن رفت پیششون.بعد از چند دقیقه عمر ، اسیه ، سرپ ، هاریکا ، یاسمین ، اوگولجان و ایبیکه اومدن.ایبیکه : اون دختره پیش ملیسا کیه.یاسمین : نمیدونم.اوگولجان : الان میفهمیم.ملیسا ، دوروک ، برک ، تالیا و واندرفولم بیاین اینجا.ملیسا : سوسن ما الان میایم.برک : چیشده.ایبیکه : اون دختره که پیش شما بود کیه.ملیسا : سوسنه.اینجا درس میخونده ولی به خاطر مشکل های مالی پدرش یک سال ترک تحصیل کرده اما دوباره برگشته خیلی خوشحالم.یاسمین : معلومه.تلفن سوسن زنگ خورد.سوسن : بله.نگهبان پارکینگ کالج : میشه بیاید اینجا.سوسن : مگه چیشده.نگهبان پارکینگ کالج : یکی از بچه های کلاس دیگه میخواد ماشینش رو جایه ماشینه شما پارک کنه.میشه بیاید ماشینتون رو بردارید.سوسن : الان میام.سوسن داشت میرفت که خورد به عمر و عمر گرفتش.( و اینجا عشق سوسن و عمر شروع شد ) سوسن : ...
عمر : سرپ زودباش دیگه دیرمون میشه.سرپ : الان میام دیگه.( تق تق ) آسیه : کیه.عمر : میرم درو باز میکنم.عمر درو باز کرد.اوگولجان : سلام ارن فمیلی.آیبیکه : اوگولجان.عمر ( با خنده ) : بیاین تو.همه همزمان : سلام.اوگولجان : عمر زود بیا بریم.عمر : چرا.اوگولجان : میخوام تو مدرسه یکی رو برای ایبیکه پیدام کنم که ازدواج کنه.ایبیکه ( با داد و کتک ) : اوگولجان من تو رو میکشم.اوگولجان : ایبیکه اروم باش.یاسمین : چرا کتکش میزنی.ایبیکه : چون دیشب بهم گفت ایبیکه بیدار شو ساعت ۶ صبحه گفتم چی بلند شدم ساعت رو دیدم.حالا میدونید چه ساعتی بود.سرپ : چه ساعتی.ایبیکه : ساعت ۵ صبح.اسیه : چی.همه خندیدن.عمر : خندرو بزارین کنار بریم مدرسه.سرپ : نمیشه نریم.عمر : نه چون زنگ اول امتحان شیمی و زنگ دوم ریاضی داریم.سرپ : نه.عمر : و اینکه زنگ آخر ورزش داریم.سرپ : این یکی خوبه.عمر : بریم دیگه وگرنه از اوتوبوس جا میمونیم.اسیه : بریم.((کالج آتامان)).ملیسا داشت با برک ، دوروک ، هاریکا و تالیا حرف میزد که دید سوسن داره میاد.ملیسا : بچه ها اونجارو.هاریکا : الان اونجا چیه.ملیسا : دارم میگم سوسن اومده.هاریکا : چی.ملیسا : سوسن بیا اینجا.سوسن رفت پیششون.بعد از چند دقیقه عمر ، اسیه ، سرپ ، هاریکا ، یاسمین ، اوگولجان و ایبیکه اومدن.ایبیکه : اون دختره پیش ملیسا کیه.یاسمین : نمیدونم.اوگولجان : الان میفهمیم.ملیسا ، دوروک ، برک ، تالیا و واندرفولم بیاین اینجا.ملیسا : سوسن ما الان میایم.برک : چیشده.ایبیکه : اون دختره که پیش شما بود کیه.ملیسا : سوسنه.اینجا درس میخونده ولی به خاطر مشکل های مالی پدرش یک سال ترک تحصیل کرده اما دوباره برگشته خیلی خوشحالم.یاسمین : معلومه.تلفن سوسن زنگ خورد.سوسن : بله.نگهبان پارکینگ کالج : میشه بیاید اینجا.سوسن : مگه چیشده.نگهبان پارکینگ کالج : یکی از بچه های کلاس دیگه میخواد ماشینش رو جایه ماشینه شما پارک کنه.میشه بیاید ماشینتون رو بردارید.سوسن : الان میام.سوسن داشت میرفت که خورد به عمر و عمر گرفتش.( و اینجا عشق سوسن و عمر شروع شد ) سوسن : ...
۵.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.