بسم الرب الشهداء و الصدیقین

بسم الرب الشهداء و الصدیقین


#خاطراتی از شهدا

شهید علی نوری زاده

دم دمـای ظہر با صـداش بیــدار شدم.
بـالاے ســرم نشستــہ بــود و مـے خندید.گفتم:
اومدے بریم هیئت؟
چشماشو دوخت بہ چشمام و گفت:
نہ، مے ریم فکّــه!
نزدیکاے غروب بود کہ رسیدیم. یہ راست راه افتاد سمت قتلگاه.
ازش جا موندم. برگشت و با همون لبخند ملیحش گفت:
سریعتر بیا، جــا مے مونے ها!
چند قدمے قتلگاه بودیم که صداے انفجـار ، سکوت فکہ رو بہم ریخت!
آسمون سرخ و سیاه شد و زمین دور سرم چرخ خورد. یا ابالفضل "علــے "؟
ترکش خورده بودم و داشت ازم خون مے رفت. خودمو رسوندم بالاے سرش.
دو پاش قطع شده بود. رو بہ آسمون دراز کشیده بـود و صداش در نمیومد.
بدنش پر ترکشای والمر شده بود. "یه نگاه کرد و چشماشو بست".
شب شده بود. شب عاشـورا. سرش رو گذاشتـہ بودم رو پـام و زار می زدم.
هیچ جا ازش جـا نمونده بودم بہ جز اینجا. انگاری هنوز داشت می خندید.
یاد حرفے کہ تو روز عرفہ بہم زد افتادم.
تو شلمچہ بودیم. وسطاے دعا حالش یہ حال دیگہ بود.
اشک مےریخت و مےگفت:
"رقیــہ" کہ بدنیا بیاد من مےرم...
دخترش تازه ده روز بود کہ به دنیا اومده بود. اسمشو گذاشتہ بود: "رقیّــــه"
اگه گذرت بہ فکہ افتاده حتما از کنار تابلوے عکسے کہ توے معبر نصب شده گذشتے.

ولادت : 1 شهریور 1362
شهادت: تاسوعای 1388
دیدگاه ها (۵)

قیمت تو به اندازه خواست توست.اگر خدا را بخواهیقیمت تو بی نها...

آقا مبارک است رَدای امامتتای غایب از نظر به فدای امامتتمی خو...

بسم الله الرحمن الرحیم #احکام موضوع : زکاتس:آیا سکه بهار آز...

استغفار_شبانهاز امیرالمومنین علی (ع)بند ٣٦ اللَّهُمَّ وَ أَس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط