داستانی ازشاهنامه...
#داستانی_ازشاهنامه...
قسمت چهارم
پادشاهی جمشید
پادشاهی جمشید به هفتصد سال میرسد و جهان از عدالت او در آسایش و داد بود. در این زمان لوازم و ابزار جنگ پیشرفت کرد و آهن را نرم کرده و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و درع و برگستوان به وجود آوردند و این حدود پنجاه سال طول کشید.
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
و بدینسان ریسیدن و بافتن را آموختند.
جمشید گروهی را معروف به کاتوزیان از میان مردم انتخاب کرد که کار آنان پرستش بود و کوه را جایگاه آنان کرد. گروهی دیگر را برای جنگ برگزید و آنان را نیساریان نام نهاد. گروهی دیگر نسودی نام داشتند که میکاشتند و میدرویدند و از دسترنجشان میخوردند . آزاده بودند و سرزنش کسی را نمیشنیدند. گروه چهارم اهنوخشی نام داشت که اهل اندیشه و بینش بودند. جمشید به هر گروه جایگاه ویژه خود را داد. بعد به دیوان دستور داد آب را به خاک آمیخته خشت بسازند و دیوار کشند و کاخ و گرمابه درست کنند. از سنگ خارا آتش به وجود آورند. در زمان او یاقوت و بیجاده و سیم و زر به چنگ آمد.بوهای خوش چون بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب به وجود آمد. پزشکی شکل گرفت.کشتی ساخته شد. جمشید تختی ساخت و گوهرهایی را زینت آن کرد و مردم به دور تخت او حلقه زدند و شادی کردند و جشن نوروز از آن زمان به وجود آمد.
به جمشید بر گوهر افشاندند
مرآن روز را روز نو خواندند
دیوان تخت جمشید را درحالیکه جمشید بر روی آن نشسته بود بلند میکردند و از هامون بر روی ابرها میبردند. مرغان بهفرمان او بودند. بدینسان سیصد سال گذشت و مرگومیر هم از بین رفت. پادشاه مغرور شد و سر از رأی یزدان پیچید و ناسپاسی کرد.
چنین گفت با سالخورده جهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور تخت شاهی ندید
جهان را بهخوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
و خلاصه اینکه آرامش و خور و خواب شما از من است و دیهیم شاهی سزاوار من و جز من پادشاهی نیست. من بودم که مرگومیر را از جهان برداشتم. پس هرکس به من نگرود اهریمن است.
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهانآفرین
چون این سخنان گفته شد فر ایزدی از او گسسته شد و عده زیادی از او روی برگرداندند.سپاه پراکنده شد و روزگار جمشید تیره گشت. از کارش پشیمان و نادم شد و از دیده خون گریست.
#شاهنامه
#پادشاهی_جمشید
قسمت چهارم
پادشاهی جمشید
پادشاهی جمشید به هفتصد سال میرسد و جهان از عدالت او در آسایش و داد بود. در این زمان لوازم و ابزار جنگ پیشرفت کرد و آهن را نرم کرده و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و درع و برگستوان به وجود آوردند و این حدود پنجاه سال طول کشید.
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
و بدینسان ریسیدن و بافتن را آموختند.
جمشید گروهی را معروف به کاتوزیان از میان مردم انتخاب کرد که کار آنان پرستش بود و کوه را جایگاه آنان کرد. گروهی دیگر را برای جنگ برگزید و آنان را نیساریان نام نهاد. گروهی دیگر نسودی نام داشتند که میکاشتند و میدرویدند و از دسترنجشان میخوردند . آزاده بودند و سرزنش کسی را نمیشنیدند. گروه چهارم اهنوخشی نام داشت که اهل اندیشه و بینش بودند. جمشید به هر گروه جایگاه ویژه خود را داد. بعد به دیوان دستور داد آب را به خاک آمیخته خشت بسازند و دیوار کشند و کاخ و گرمابه درست کنند. از سنگ خارا آتش به وجود آورند. در زمان او یاقوت و بیجاده و سیم و زر به چنگ آمد.بوهای خوش چون بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب به وجود آمد. پزشکی شکل گرفت.کشتی ساخته شد. جمشید تختی ساخت و گوهرهایی را زینت آن کرد و مردم به دور تخت او حلقه زدند و شادی کردند و جشن نوروز از آن زمان به وجود آمد.
به جمشید بر گوهر افشاندند
مرآن روز را روز نو خواندند
دیوان تخت جمشید را درحالیکه جمشید بر روی آن نشسته بود بلند میکردند و از هامون بر روی ابرها میبردند. مرغان بهفرمان او بودند. بدینسان سیصد سال گذشت و مرگومیر هم از بین رفت. پادشاه مغرور شد و سر از رأی یزدان پیچید و ناسپاسی کرد.
چنین گفت با سالخورده جهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور تخت شاهی ندید
جهان را بهخوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
و خلاصه اینکه آرامش و خور و خواب شما از من است و دیهیم شاهی سزاوار من و جز من پادشاهی نیست. من بودم که مرگومیر را از جهان برداشتم. پس هرکس به من نگرود اهریمن است.
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهانآفرین
چون این سخنان گفته شد فر ایزدی از او گسسته شد و عده زیادی از او روی برگرداندند.سپاه پراکنده شد و روزگار جمشید تیره گشت. از کارش پشیمان و نادم شد و از دیده خون گریست.
#شاهنامه
#پادشاهی_جمشید
۱.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.