Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁹⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
جارو رو هم از من گرفت و با همون لحنِ آروم و محترمانه گفت:
جونگ کوک: شما هم بشینید من اینارو جمع میکنم.
ا/ت: ممنون ولی خودم جمعشون میکنم.
اجازه نداد و با لحنِ شوخی که سعی میکرد ناراحتیِ اون لحظه رو از دلم در بیاره با لبخند گفت:
جونگ کوک: تعارف نکن زن دایی به جاش تو برامون چایی بریز، کاری که من میخواستم انجام بدم و ترسوندمت.
بلاتکلیف لبخند ریزی زدم و به حرفش گوش دادم.
استکان ها رو یکی یکی چای ریختم
در حین پر کردن هر کدوم، نگاه های سنگین تهیونگ و نایون رو روی خودم حس میکردم.
آخرین استکان رو که گذاشتم توی سینی، یک آن دستای تهیونگ دو طرف سینی نشستن و خطاب به منو نایون گفت:
تهیونگ: من میبرم.....شما هم بیاین پیش بقیه.
اینو که گفت جونگ کوک طعنه زد:
جونگ کوک: خودت میری برو، چیکار به بقیه داری.
تهیونگ سریع به طرفش برگشت و تک ابرویی بالا انداخت:
تهیونگ: منظورم با تو نبود.
جونگ کوک هم صاف ایستاد و آرنجش رو به جاروی پایه بلندی که دستش بود تکیه زد و گفت:
جونگ کوک: منم منظورم با بقیه بود...میدونن بیان اونور یا نیان.
تهیونگ: تو اصلا مشکلت با من چیه جونگ کوک؟!.
نگاه جونگ کوک توی آشپزخونه دوری زد و نیشخندی به لب جواب داد:
جونگ کوک: مشکلی نداریم پسر....فقط جواب حرفتو دادم.
تهیونگ با این جواب آروم نشد.
چون برگشت و سینی رو محکم روی کانتر زد و به تندی گفت:
تهیونگ: تو غلط میکنی جواب بدی، به تو چه اصلا؟ مگه من با تو حرف میزنم؟!.
نایون هم مثل من تعجب کرد.
با تعجب گفت:
نایون: عه تهیونگ!!
تهیونگ اما دو قدمی جلوتر رفت و مقابل جونگ کوک ایستاد.
جونگ کوک یهو پقی از تمسخر زد و گفت:
جونگ کوک: چیه؟چرا آب روغن قاطی میکنی، من حرف بدی زدم؟!.
نگاهی به منو نایون کرد:
جونگ کوک: آره خانما من چیزه بدی گفتم؟!.
تهیونگ: شاید حرف نه، اما رفتارات چیز دیگه ای میگه.
جونگ کوک: مثلا چی؟!.
ₚₐᵣₜ⁹⁰
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
جارو رو هم از من گرفت و با همون لحنِ آروم و محترمانه گفت:
جونگ کوک: شما هم بشینید من اینارو جمع میکنم.
ا/ت: ممنون ولی خودم جمعشون میکنم.
اجازه نداد و با لحنِ شوخی که سعی میکرد ناراحتیِ اون لحظه رو از دلم در بیاره با لبخند گفت:
جونگ کوک: تعارف نکن زن دایی به جاش تو برامون چایی بریز، کاری که من میخواستم انجام بدم و ترسوندمت.
بلاتکلیف لبخند ریزی زدم و به حرفش گوش دادم.
استکان ها رو یکی یکی چای ریختم
در حین پر کردن هر کدوم، نگاه های سنگین تهیونگ و نایون رو روی خودم حس میکردم.
آخرین استکان رو که گذاشتم توی سینی، یک آن دستای تهیونگ دو طرف سینی نشستن و خطاب به منو نایون گفت:
تهیونگ: من میبرم.....شما هم بیاین پیش بقیه.
اینو که گفت جونگ کوک طعنه زد:
جونگ کوک: خودت میری برو، چیکار به بقیه داری.
تهیونگ سریع به طرفش برگشت و تک ابرویی بالا انداخت:
تهیونگ: منظورم با تو نبود.
جونگ کوک هم صاف ایستاد و آرنجش رو به جاروی پایه بلندی که دستش بود تکیه زد و گفت:
جونگ کوک: منم منظورم با بقیه بود...میدونن بیان اونور یا نیان.
تهیونگ: تو اصلا مشکلت با من چیه جونگ کوک؟!.
نگاه جونگ کوک توی آشپزخونه دوری زد و نیشخندی به لب جواب داد:
جونگ کوک: مشکلی نداریم پسر....فقط جواب حرفتو دادم.
تهیونگ با این جواب آروم نشد.
چون برگشت و سینی رو محکم روی کانتر زد و به تندی گفت:
تهیونگ: تو غلط میکنی جواب بدی، به تو چه اصلا؟ مگه من با تو حرف میزنم؟!.
نایون هم مثل من تعجب کرد.
با تعجب گفت:
نایون: عه تهیونگ!!
تهیونگ اما دو قدمی جلوتر رفت و مقابل جونگ کوک ایستاد.
جونگ کوک یهو پقی از تمسخر زد و گفت:
جونگ کوک: چیه؟چرا آب روغن قاطی میکنی، من حرف بدی زدم؟!.
نگاهی به منو نایون کرد:
جونگ کوک: آره خانما من چیزه بدی گفتم؟!.
تهیونگ: شاید حرف نه، اما رفتارات چیز دیگه ای میگه.
جونگ کوک: مثلا چی؟!.
۹.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.