گفت دیگر دلم برای کسی نمیلرزد آن جور که قدیم ها میلرزید
گفت: دیگر دلم برای کسی نمیلرزد آن جور که قدیم ها میلرزید
این را وقتی آن روز لابه لای کاغذها، نامه های پانزده سالگی ام را به عشقم، به دوستانم پیدا کردم فهمیدم
آنقدر عشق داشتم به دنیا، به آدمها که نگو
آدم هر چه بزرگ تر میشود زخمی تر میشود، با هر جای زخمی منطقی تر میشود
دیگر همان روزهای اول می فهمد این آدم، آدم ماندن است یا رفتن، این دوست اهل رفاقت است یا حساب و کتاب...
انگار از اول، آخرِ همه چیز را می بیند
برای همین دچار هیجانات زودگذر نمیشود
دیگر راحت تر می تواند نه بگوید، می تواند بکَند، می تواند بگذرد...
این هیچ ربطی به افسردگی و از دنیا بریدن و بی حس شدن ندارد
این حالِ یک آدم میانسالِ منطقی ست...
میانسالی یک عدد نیست یک کوله پشتی ست پر از تجربه های رنگارنگ
این را وقتی آن روز لابه لای کاغذها، نامه های پانزده سالگی ام را به عشقم، به دوستانم پیدا کردم فهمیدم
آنقدر عشق داشتم به دنیا، به آدمها که نگو
آدم هر چه بزرگ تر میشود زخمی تر میشود، با هر جای زخمی منطقی تر میشود
دیگر همان روزهای اول می فهمد این آدم، آدم ماندن است یا رفتن، این دوست اهل رفاقت است یا حساب و کتاب...
انگار از اول، آخرِ همه چیز را می بیند
برای همین دچار هیجانات زودگذر نمیشود
دیگر راحت تر می تواند نه بگوید، می تواند بکَند، می تواند بگذرد...
این هیچ ربطی به افسردگی و از دنیا بریدن و بی حس شدن ندارد
این حالِ یک آدم میانسالِ منطقی ست...
میانسالی یک عدد نیست یک کوله پشتی ست پر از تجربه های رنگارنگ
- ۶۹۱
- ۰۲ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط