انگار از مشت قفس رست و رفت

انگار از مشت قفس رستى و رفتى...
يکباره به روى همه در بستى و رفتى....

هر لحظه ى همراهى ما خاطره اى بود
اما تو به يک خاطره پيوستى و رفتى....

نفرين به وفاداريت اى دوست , که با من
پيمان, سر پيمان شکنى بستى و رفتى...

چون خاطره غنچه پر پر شده در باد
در حافظه باغچه ها هستى و رفتى...

جا ماندن تصوير تو در سينه ى من.... آه!
اين آينه ها را, آه که نشکستى و رفتى...


⇦فاضل نظرى ⇨
دیدگاه ها (۱۷)

اینقدر مرا با غم دوریت نیازاربا پای دلم راه بیا قدری و ... ب...

همین که هستی و این لحظه های زیبا هستهمین که هستم و طومار آرز...

و چه انتظار بزرگيست....

بى تو تقويم پر از جمعه ى بى حوصله هاست......تو نباشى من و اي...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط