انگار از مشت قفس رست و رفت
انگار از مشت قفس رستى و رفتى...
يکباره به روى همه در بستى و رفتى....
هر لحظه ى همراهى ما خاطره اى بود
اما تو به يک خاطره پيوستى و رفتى....
نفرين به وفاداريت اى دوست , که با من
پيمان, سر پيمان شکنى بستى و رفتى...
چون خاطره غنچه پر پر شده در باد
در حافظه باغچه ها هستى و رفتى...
جا ماندن تصوير تو در سينه ى من.... آه!
اين آينه ها را, آه که نشکستى و رفتى...
⇦فاضل نظرى ⇨
يکباره به روى همه در بستى و رفتى....
هر لحظه ى همراهى ما خاطره اى بود
اما تو به يک خاطره پيوستى و رفتى....
نفرين به وفاداريت اى دوست , که با من
پيمان, سر پيمان شکنى بستى و رفتى...
چون خاطره غنچه پر پر شده در باد
در حافظه باغچه ها هستى و رفتى...
جا ماندن تصوير تو در سينه ى من.... آه!
اين آينه ها را, آه که نشکستى و رفتى...
⇦فاضل نظرى ⇨
- ۷۸۳
- ۲۷ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط