დ .•*””*• تک پارتی •*””*•.დ
فوبیای رعد و برق داری و از شانس گندت هم با کوک دعوات شده هم بارون شدید میباره
*ریدی*
عصر بود با بیحالی نشستی و تلویزیون رو باز کردی فیلم ببینی هوا یهو ابری شد و نم نم بارون شروع به باریدن کرد
انتظار نداشتی رعد و برق شروع بشه پس بی توجه به فیلم دیدنت ادامه دادی
.
.
.
(کوک ویو)
مثل همیشه یه روز خسته کننده بود، چند روزیه باهاش سر یه مسئله ای که سو تفاهم شده دعوامونه شاید تقصیر خودم بود نباید انقد سرش داد میزدم و زور میگفتم شاید باید حسادت و غیرتش رو رو دید میزاشتم دلم براش تنگ شده...
.
.
.
همینجوری نشسته بودم خیره به صفحه تلویزیون که یهو با صدای رعد و برق موهای تنم سیخ شد خشکم زد
قلبم تند تند میزد سعی کردم خودمو اروم کنم و توجه نکنم ولی رعد و برق هر لحظه بیشتر و بیشتر صداش بلند میشد کلافه شدم به واضح بگم خیلی ترسیدم الانم کوک تو کمپانیه و عمرا تا نصف شب برگرده خونه
نیم ساعتی گذشت ترس کل وجودم رو گرفته بود با هر صدا لحظه های گذشتم جلو چشمام رد میشد، رد خون، صدای جیغ، خورد شدن شیشه ها، التماس های که برای نگرفتن جونشون بود... همش تو سرم اکو میشد تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم، حتی به بهونه ی احوال پرسی هم که شده...
.
.
.
(کوک ویو)
تمرین داشتیم و سخت با بقیه اعضا مشغول بودیم گوشیمم تو کوله پشتیم بود بخاطر صدای موزیک نه متوجه صدای رعد و برق شدم نه گوشیم، حدود نیم ساعت بعد تایم استراحت بود نشسته بودم گوشیمو در اوردم
(³تماس بی پاسخ از طرف 𝑚𝑦 𝑔𝑖𝑟𝑙)
کمی متعجب شدم که چشمم به پیامش خورد
( اگه میتونی لطفا برگرد...میترسم)
همون لحظه صدای رعد و برق رو به واضح شنیدم رفتم جلو پنجره دیدم بارون شدیدیه همین کافی بود تا همه حرفاش یادم بیاد... لعنتی چطور تونستم فراموش کنم
به سرعت وسایلام رو جمع کردم و به سمت خونه راهی شدم
.
.
.
از ترسم چشمام قرمز شده بود پر اشک هایی که هرلحظه ممکن بود ریخته بشه، تو ذهنم اشوب بود چشمام به یه گوشه خیره و گوشام کر
با یه بار پلک زدن اشکای سردم سرازیر شد دست گرمی اشکام رو پاک کرد نگاهم رو برداشتم و به کوک نگا کردم که با نگرانی جلومه و هی داره صدام میزنه ولی من نمیشنیدم
چرا دیر کردی، انقد عصبی شدی که حتی جواب تماس هامم نمیدی؟
_معذرت میخوام داشتیم تمرین میکردیم بخاطر صدای موزیک چیزی نشنیدم ببخشید
مشکلی نیست
ناخوداگاه بود ولی کل وجودم درحال حاضر به بغل گرمش و بوی تنش نیاز داشت، چیزی که چند روزه ازش محرومم
خودمو تو بغلش جا دادم و بدون حرف موندم
مدتی گذشت که تو بغلش خوابم برد
.
.
.
(کوک ویو)
دیدم عین بچه ها تو بغلم خوابش برده لبخند ریزی زدم اروم گرفتم بغلم و بردمش اتاق گذاشتمش رو تخت روشو کشیدم و بوسه ای به پیشونیش زدم
.
.
پایان...
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.