اکنون عشق حقیقی پارت ۸
از زبان شینوبو:
تروکو گفته بود دیدیمتون
زنگ در خورد خداحافظی ازش کردم و رفتم دم در گیو بود یه جعبه یه دیگه دستش بود دادش و رفت
این یکی بزرگ تر بود
یه کیف رنگی دقیقا همون کیفی که میخواستم قبل مدرسه بگیرم بود
خیلی خیلی جا داشت
وسایل فردا رو آماده کردم رفتم خوابیدم
(صبح زود)
دینگ دینگ دینگ دینگ
وای نه دیر کردم دیر کردم
الان کلاس شروع میشه
حدود ۱دقیقه قبل شروع رسیدم
معلم لحضه ای که نشتم اومد
که یه موجود عجیب خورد به پنجره
همه از جمله دخترا ترسیدیم
همه ی مدرسه ها یه جای ممنوعه دارن منو انداختن اونجا و درو بستن ترسناک بود حتما بخاطرش تنبیه میشم
یه عده آدم دیوونه انداختنم زمین یکی اود نزدیک و دیوونه بازی در اورد
که یه صدایی اومد
گیو بود. دوباره همشون رو بیهوش کرد و غیب شد
در هم باز کرده بود رفتم بیرون
تروکو اومد سمتم:کجا بودی همه جارو دنبالت گشتم
گفتم:توی ممنوعه گیر کرده بودم
گفتش:وای نه به هیچکی نگو که نمیخوام اخراج شی
دیدم باید میرفتیم خونه وسایلم رو برداشتم
گیو دوباره گفت توی همون کوچه وایسم
دوباره فهمیده میخوام یه چیزی بگم
منتظر موندم بالاخره اومد
دوباره منو بین دیوار قفل کرد به زور مجبور شدم بگم
سرخ تر از دیروز با دیوونه گی بهش گفتم
و در عرض چند ثانیه غیب شد
قبل از اینکه برم خونه ساکورا رو دیدم که خود شیرین کلاسه
اومد از خودش تعریف کرد و خیلی از خود راضی تر از دیروز رفت
گیو دست گذاشت روی شونم و گفتش:بیخیال اهمیت نده
این دفعه قرمز نشدم
توی خونه گفتم:دیگه سمتی که گیو دستشو گذاشت رو نمیشورم
مثل مست ها بودم
که دیدم گیو پیام داده.
وقتی هم نداشتم باید میرفتم کافه دیر بود
سریع رفتم و دیدم دوباره گیو اونحاست و همون سفارش رو داده
رفتم داخل و با یه چیزی مواجه شدم اون...
ادامه دارد...
تروکو گفته بود دیدیمتون
زنگ در خورد خداحافظی ازش کردم و رفتم دم در گیو بود یه جعبه یه دیگه دستش بود دادش و رفت
این یکی بزرگ تر بود
یه کیف رنگی دقیقا همون کیفی که میخواستم قبل مدرسه بگیرم بود
خیلی خیلی جا داشت
وسایل فردا رو آماده کردم رفتم خوابیدم
(صبح زود)
دینگ دینگ دینگ دینگ
وای نه دیر کردم دیر کردم
الان کلاس شروع میشه
حدود ۱دقیقه قبل شروع رسیدم
معلم لحضه ای که نشتم اومد
که یه موجود عجیب خورد به پنجره
همه از جمله دخترا ترسیدیم
همه ی مدرسه ها یه جای ممنوعه دارن منو انداختن اونجا و درو بستن ترسناک بود حتما بخاطرش تنبیه میشم
یه عده آدم دیوونه انداختنم زمین یکی اود نزدیک و دیوونه بازی در اورد
که یه صدایی اومد
گیو بود. دوباره همشون رو بیهوش کرد و غیب شد
در هم باز کرده بود رفتم بیرون
تروکو اومد سمتم:کجا بودی همه جارو دنبالت گشتم
گفتم:توی ممنوعه گیر کرده بودم
گفتش:وای نه به هیچکی نگو که نمیخوام اخراج شی
دیدم باید میرفتیم خونه وسایلم رو برداشتم
گیو دوباره گفت توی همون کوچه وایسم
دوباره فهمیده میخوام یه چیزی بگم
منتظر موندم بالاخره اومد
دوباره منو بین دیوار قفل کرد به زور مجبور شدم بگم
سرخ تر از دیروز با دیوونه گی بهش گفتم
و در عرض چند ثانیه غیب شد
قبل از اینکه برم خونه ساکورا رو دیدم که خود شیرین کلاسه
اومد از خودش تعریف کرد و خیلی از خود راضی تر از دیروز رفت
گیو دست گذاشت روی شونم و گفتش:بیخیال اهمیت نده
این دفعه قرمز نشدم
توی خونه گفتم:دیگه سمتی که گیو دستشو گذاشت رو نمیشورم
مثل مست ها بودم
که دیدم گیو پیام داده.
وقتی هم نداشتم باید میرفتم کافه دیر بود
سریع رفتم و دیدم دوباره گیو اونحاست و همون سفارش رو داده
رفتم داخل و با یه چیزی مواجه شدم اون...
ادامه دارد...
۱.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.