داستان طنز از شهد بخش به روات دوست جانبازش

داستان طنزى از شهيد بخشى به روايت دوست جانبازش...
- ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»



بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!

#شهدا
#شهید_بخشی
#طنز_جبهه
دیدگاه ها (۴)

یکی ازرزمنده ها میگفت:می خواستم برم دستشویی. وقتی رسیدم، دید...

عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از ای...

دانلود کلیپ استاد رائفی پور/خیانت بزرگ ما به امام حسین(ع)htt...

خاطرات طنز دفاع مقدس: کرمانشاه بودیم طلبه های جوان آمده بودن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط