بارون میومداز بچگی عاشق بارون بودم ب یاد دوران شیرین بچگ
بارون میومد،از بچگی عاشق بارون بودم ب یاد دوران شیرین بچگیم،کفشامو از پام دراوردم،
عاشق این بودم ک پا برهنه تو بارون راه برم؛بدون چتر(:
چشمامو بستم، با تموم وجودم بوی بارونو تو ریه هام فرستادم عاشق بوی بارون بودم
ناخداگاه یادت افتادم،تو ام اون روزو یادتع؟!
بارون میومد و توبهم گفتی
- بریم خونه سرما میخوری- _-
+ن دوستش دارم !
-از من بیشتر؟
+ن دیوونه عههه،
میگم ها هستی کفشامونو دربیاریم راه بریم؟؟!
-ببینم تو دیوونه شدی؟ و بعد با انگشت یکی زدی تو سرم((:
با یادت اشکم با بارون قاطی شد...
+کفشتو درمیاری یا درش بیارم؟؟!
-تسلیم بابا،الان در میارم \:
و بعد باهم تو بارون با پای برهنه میدوییدیم،صدای شلپ شلپ اب باعت خندمون شد،هردوتامون وایستادیم!
ی نگاه ب موهای خیس و بهم ریختش انداختمو از ته دلم قهقه زدم اون اول با تعجب نگام کرد و وقتی فهمید چرا میخندم دنبال من خندید
صدای قهقهمون کله خیابونو پر کردع بود
و دوباره اشکم اومد،نتونستم رو پام وایستم رو زانو افتادم زمین؛
شدت بارون بیشتر شده بود و من خیسِ خیس بودم، بلند بلند گریه میکردم،صورتمو با دستام پوشوندم و گریه کردم،
حس کردم ی صدایی میشنوم،غریبه اما اشنا
اروم ولی دوست داشتنی...
دور هرچند بلند،
با تعجب سرمو بلند کردم ک دیدمش؛ اصلا باورم نمیشد خودش بود
چقد تغیر کرده بود،
اشک مانع شد بتونم رو صورتش دقیق تر بشم با پشت دستم پاکش کردم،
پاهام سست شد بود...
صدای قلبمو شنیدم ک فریاد میزد برو سمتش و دلتنگی هارو جبران کن ولی مغزم فرمان میداد راهتو بکش و برو...
موندم تو دوراهی؛
برم؟؟!
نرم؟؟!
تصمیم گرفتم حرفه دلمو گوش کنم ک یکدفعه یکی اومد و اونو بغلش کرد...
بغض داشت خفم میکردو اشکم از چشام میریخت
واقعا سخت بود ک جلو چشِ من ب یکی دیگه محبت کنه و اونُ غرق مهربونیاش کنه.
قلبم فشردع شد و نمیتونستم اونجا بمونم،تنها ارزوی اون لحظم ی خواب عمیقو طولانی بود؛خوابی ک هیچ وقت ازش بیدار نشم
دستمو گرفتم جلو دهنمو عقب عقب رفتم و بعد سرعتمو زیاد کردم و دوییدم
چهرش اومد جلو صورتم
صدای خنده هاش تو گوشم پیچید
نمیدونم چیشد ی ک یدفعه صدای بوق ماشین باصدای خنده هاش قاطی شد،افتادم زمین
درد تو کُله بدنم پیچید ولی هنوز چهره قشنگش تو ذهنم بود؛
+دوست دارم:)
دروغ بود ولی دروغش قشنگ بود...
صداهای زیادی میشنیدم ک بنظرم ی صدا خیلی شیرین و قشنگ تر بود
میدیدم ولی خیلی محو وتار،خودش بود
اومده بودو داشت التماس میکرد ک نرم؛تکونم میدادو فک کنم گریه میکرد یا شایدم قطره های بارون بود؛
نمتونستم سرم خیلی سنگین شده بود همه تلاشمو کردم تا بتونم حرف بزنم:دوس..دوست..دار...دارم(:
#vampire
#no_copy_block
عاشق این بودم ک پا برهنه تو بارون راه برم؛بدون چتر(:
چشمامو بستم، با تموم وجودم بوی بارونو تو ریه هام فرستادم عاشق بوی بارون بودم
ناخداگاه یادت افتادم،تو ام اون روزو یادتع؟!
بارون میومد و توبهم گفتی
- بریم خونه سرما میخوری- _-
+ن دوستش دارم !
-از من بیشتر؟
+ن دیوونه عههه،
میگم ها هستی کفشامونو دربیاریم راه بریم؟؟!
-ببینم تو دیوونه شدی؟ و بعد با انگشت یکی زدی تو سرم((:
با یادت اشکم با بارون قاطی شد...
+کفشتو درمیاری یا درش بیارم؟؟!
-تسلیم بابا،الان در میارم \:
و بعد باهم تو بارون با پای برهنه میدوییدیم،صدای شلپ شلپ اب باعت خندمون شد،هردوتامون وایستادیم!
ی نگاه ب موهای خیس و بهم ریختش انداختمو از ته دلم قهقه زدم اون اول با تعجب نگام کرد و وقتی فهمید چرا میخندم دنبال من خندید
صدای قهقهمون کله خیابونو پر کردع بود
و دوباره اشکم اومد،نتونستم رو پام وایستم رو زانو افتادم زمین؛
شدت بارون بیشتر شده بود و من خیسِ خیس بودم، بلند بلند گریه میکردم،صورتمو با دستام پوشوندم و گریه کردم،
حس کردم ی صدایی میشنوم،غریبه اما اشنا
اروم ولی دوست داشتنی...
دور هرچند بلند،
با تعجب سرمو بلند کردم ک دیدمش؛ اصلا باورم نمیشد خودش بود
چقد تغیر کرده بود،
اشک مانع شد بتونم رو صورتش دقیق تر بشم با پشت دستم پاکش کردم،
پاهام سست شد بود...
صدای قلبمو شنیدم ک فریاد میزد برو سمتش و دلتنگی هارو جبران کن ولی مغزم فرمان میداد راهتو بکش و برو...
موندم تو دوراهی؛
برم؟؟!
نرم؟؟!
تصمیم گرفتم حرفه دلمو گوش کنم ک یکدفعه یکی اومد و اونو بغلش کرد...
بغض داشت خفم میکردو اشکم از چشام میریخت
واقعا سخت بود ک جلو چشِ من ب یکی دیگه محبت کنه و اونُ غرق مهربونیاش کنه.
قلبم فشردع شد و نمیتونستم اونجا بمونم،تنها ارزوی اون لحظم ی خواب عمیقو طولانی بود؛خوابی ک هیچ وقت ازش بیدار نشم
دستمو گرفتم جلو دهنمو عقب عقب رفتم و بعد سرعتمو زیاد کردم و دوییدم
چهرش اومد جلو صورتم
صدای خنده هاش تو گوشم پیچید
نمیدونم چیشد ی ک یدفعه صدای بوق ماشین باصدای خنده هاش قاطی شد،افتادم زمین
درد تو کُله بدنم پیچید ولی هنوز چهره قشنگش تو ذهنم بود؛
+دوست دارم:)
دروغ بود ولی دروغش قشنگ بود...
صداهای زیادی میشنیدم ک بنظرم ی صدا خیلی شیرین و قشنگ تر بود
میدیدم ولی خیلی محو وتار،خودش بود
اومده بودو داشت التماس میکرد ک نرم؛تکونم میدادو فک کنم گریه میکرد یا شایدم قطره های بارون بود؛
نمتونستم سرم خیلی سنگین شده بود همه تلاشمو کردم تا بتونم حرف بزنم:دوس..دوست..دار...دارم(:
#vampire
#no_copy_block
- ۹.۹k
- ۲۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط