استاد سخت گیر من پارت ۸
جونگ کوک: بیبی
ا.ت: ب.بله
جونگ کوک: اول اینکه بله نه جونم دوم اینکه چرا لکنت داری
ا.ت:نم.نمیدونم
جونگ کوک: خجالت میکشی؟
ا.ت: آخه تو فکر کن بعد از یکی دو روز با استاد مدرست وارد رابطه بشی
جونگ کوک: این مهم نیست مهم اینکه اون دو نفر همدیگه رو دوست دارن
ا.ت: (لبخند)
جونگ کوک: میدونستی واسه این لبخند زدنات میمیرم و زنده میشم
ا.ت: (خجالت)
جونگ کوک: برو وسایلت رو بردار
ا.ت: برا چی؟؟
جونگ کوک: میای خونه. ی من
ا.ت: اما
جونگ کوک: رو حرف من حرف نمیزنی
ا.ت: آخه
جونگ کوک: بروووو
ا.ت: هوففف باشه
رفتم وسایلمو برداشتم از خونم خداحافظی کردم هعیی وقت رفتنه رفتم سوار ماشین شدم جونگ کوک شروع کرد به رانندگی وقتی با یه دست فرمون رو میچرخوند دیوونه تر میشدم عوففف چقد این بشر خوبیه
رسیدیم خببب خواستم درو باز کنم که جونگ کوک سری درو برام باز کرد
جونگ کوک: بفرما پرنسس کوچولو
ا.ت: مرسییی
ا.ت: وایی چقدر خوشگله اینجاااااا جیخخخ
جونگ کوک: (خنده)
ا.ت: اتاق من کجاست؟
جونگ کوک: طبقه ی آخر در اول
ا.ت: باشه مرسی
رفتم لباسامو در آوردم رو تخت دراز کشیدم که یکی وارد اتاق شد
ا.ت: عهه یاد نگرفتی در بزنیی
جونگ کوک: برای این که بخوام وارد اتاق خودم بشم باید در بزنممم
ا.ت: اینجا اتاق توعههه چرا گفتی بیام اینجا
جونگ کوک: از این به بعد تو پیش من میخوابی
ا.ت: آخه
جونگ کوک: گفتم رو حرف من حرف نزن (داد)
ا.ت: ببخشید حالا چرا داد میزنی(ناراحت)
جونگ کوک: ببخشید فرشته کوچولو(بغلش میکنه)
ا.ت: لپشو بوس میکنه
جونگ کوک:نشد دیگهه لبمو بوس کن
ا.ت: دستمو گذاشتم دور گردنش و لبشو بوسیدم
جونگ کوک:عوف چقدر خوب بوددد
ا.ت: آره شیرین بود
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.