اندر حکایت منو مادر بزرگ

اندر حکایت منو مادر بزرگ😆
-پاشو اون ظرفارو بشور
*نوبت باباس 😌 ✌
-خب پاشو جاروبرقی بکش
*مادر بخدا خسته ام،فردا کارم زود تر تموم میشه میکشم
-پس،یه دسمال دستت بگیر یه گرد گیری کن
*جان جدت بیخیال شو😐 😓 برم نماز،بخونم بیام بکپم😪 ک مرده ی خوابم
-دیشب کشیک میدادی؟؟😒
*نخیر،از صب بیرون بودم،میبینی ک تازه رسیدم
-همین دیگه صب میری شب میای
*خب کارداشتم😓
-بیخود😫
*......(لال گشتیم)
-حالا بروشامتو بخور نمیری از گشنگی
*نمیخورم ،میل ندارم
-برو،ادم با شکمش قهر نمیکنه😒
*مادر قهر کجا بود ،ظهر یه کیک خوردم سیرم
-همینه دیگه از این اشغالا میخوری همین میشه...

داستانهای ما ادامه دارد...

پ.ن1 یا جده سادات قصد ده روز کرده😥 تازه 4روزش گذشته...
پ.ن2 خدا وکیلی جمله اخرش ینی چی🤐 😣
پ.ن3هیچی✌
دیدگاه ها (۹)

همچون انار خون دل از خویش،میخوریمغم پروریم،حوصله شرح قصه نیس...

😢 😔 ✌

آقا خدا نکنه یکی ب مادر بزرگ ما یه ندا بده که مثلا 'خرشرک' ر...

🍂 🍁 ادم ها همیشه یک چیزی مثل همزاد برای شخصیتشان دارند...هر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط