عشق همیشگی کوک پارت ۴۰
.
یه هفته بعد
ویو لینا
امروز بهترین روزه چون قراره دایانا و اون وو باهم ازدواج کنن خیلی خوشحالم
م.ل:سلام دخترم
لینا:سلام ماماااااانننن
پرید بغل مامانش
لینا:خوبی دلم برات تنگ شده بود بابا کجاست
م.ل:دل ما هم برات تنگ شده بود الان میاد اها اونجاست داره میاد
پ.ل:سلام دختر بابایی
لینا پرید بغل باباش
لینا:سلام بهترین بابای دنیاااااا دلم برای هردوتون یه ذره شده بود
پ.ل:آخ نگو که دل ماهم برات یه ذره شده بود مادرپزرگت نیومده؟
لینا:نه بهش زنگ زدم گفت که نمیتونه بیاد زانوهاش درد میکنه
پ.ل:اونم دیگه اخرای عمرشه
لینا:اوهوم ولی مادرتونه هاااا
پ.ل:مادرم نیست زن بابامه
لینا:حالا هرچی
پ.ل:راستی این دوماد من کجاست ها نیاوردیش؟
لینا:خنده*آوردمش اوناهاش اونجاست کوکیییی بیا اینجا بابام میخواد ببینتت
کوک:چشم اومدم
کوک اومد
کوک:سلام آقای چان سلام خانم چان
ادای احترام
م.ل:به به چه دوماد خوشتیپی دارم دختر ما خیلی خوشبخته که همچین آقایی قراره شوهرش بشه
پ.ل:هی تنها دوماد تو نیستا دوماد منم هست چشم حسود دور بمونه چقد بهم میاین شما دوتا
کوک:شما لطف دارین خانم و آقای چان
پ.ل:راحت باش میتونی به اسم کوچیک هم صدامون کنی اسم من جانگو و اسم همسرم هم زما هستش
کوک:نه من نمیتونم شمارو به اسم کوچیک صدا کنم میتونم بهتون بگم مادر و پدر؟
م.ل:بله که میتونی وای الان اشکم در میاد
پ.ل:عه خانم لوس بازی در نیار
م.ل:حرف نزنی نمیگن زبون نداری(زد به بابای لینا)خنده*
لینا:مامان بابا خیلی خوشحال شدم دیدمتون اوه مجری اومد بریم بشینیم سر جاهامون
رفتن نشستن سر جاهاشون
کوک:مامان بابات خیلی باحالن
لینا:اوم اره
مراسم شروع شد
مجری:اجازه دارم شمارو زن و شوهر اعلام کنم
(من نمیدونم مجری چی میگه پس از خودم در اوردم🗿💔)
اون وو و دایانا:بله
مجری:من شمارو زن و شوهر اعلام میکنم
و بعد دایانا و اون وو یه کیس رو شروع کردن
پایان مراسم
.
ادامه داره
خدایی حمایت هاتون کمهههه😑
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.