ای فل چند ز بیداد تو بینم آزار

.

ای فلڪ چند ز بیداد تو بینم آزار
من خود آزرده دلم، با دل خویشم بڪَذار

چند ما را ز جفای تو دَوَد، اشڪ به روی
ما به روی تو نیاریم، تو خود شرم بدار

از جفا ڪَر غرضت، ریختن خون من است
پا ڪشیدم ز جهان، تیغ بڪش، دست برآر

سنڪَ‌باران شدم از دست غم دهر و هنوز
بخت سرڪَشته‌ام از خواب نڪَردد بیدار...!!

وحشی_بافقی
دیدگاه ها (۰)

اونجا که عباس معروفی میگه:دلتنگی من تمام نمی‌شود، همين که فک...

هروقت بیش از حد دلتنگ کسی شدین به این فکر کنین که اون آدم می...

روزهایت را برای کسی بسوزان که بدانی هر لحظه نبودنت او را میس...

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی صبر کن گوهر شناس قابلی پید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط