پارت سیزدهم👇👇
#پارت_سیزدهم👇👇
کای:«برو بیرون»
سهونم برای اینکه خودشو کایش بیشتر از این عذاب نکشن میره بیرون و میره تو اتاقش
از وقتی لوهان بوسیده بودتش توی اتاق اخر سالن که به جور یه اتاق اضافی محسوب میشد میموند رفت تو و در رو کوبید با صدای در همه فهمیدن دوباره کای و سهون....
سهون با عذابی که میکشید داشت دیوونه میشد نمیدونست خوشحال باشه از بودن کای کنارش یا ناراحت باشه به خاطر اینکه پس زده شده
دستشو توی موهای لختش که کای همیشه دیوونشون بود فرو برد باورش نمیشد کسی که بعد این همه سال به خاطر یه مستی بدستش اورده بود به این راحتی شاید داشت از دست میداد عصبی دستشو میکوبه به قفسه توی اتاق که همه چی پخش میشه و میشکنه با شکستن وسیله ها سوهو نگران میره بالا اما چانیول نمیزاره
چانیول:«نرو
سوهو:«نمیشه نمیبینی حالش خوب نیس
چانیول:«منم نگفتم خوبه ولی میدونم تو بد ترش میکنی بزار خودم میرم الان»
سوهو هوف بلندی میکشه و میره میشینه رو کاناپه
چان میره پیشش اما با دیدن تیکه و خورده های شیشه و دسته و پاهای بریده سهون به سرعت وارد اتاق میشه و میدوعه سمتش
سهون با دیدنش خودش میندازه تو بغل برادرش تا اروم بشه
تو بغلش گریه میکنه و :« چان باورت میشه باورت میشه..
چان:« اره باورم میشه پسر باورم میشه دوباره پست زد میدونم
سهون:« هه پسم زد این که شده کار هر روزش ببین و صورتشو برمیگردونه ببین چی کار کرد دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم ولی مرد نیستم اگه تا اخرین لحظه پیشش نباشم
چان سهونو میکشه تو بغلش و ارومش میکنه:«برو حموم زود بیا دست و پاتو پانسمان کنیم دیووست بار گفتم دمپایی بپوش ببین چیکار کرده تمام بریده بزار ببینم شیشه خورده توش رفته یا نه»
یه تیکه شیشه بزرگ وارد پاش شده بود
چان:« تو دیوونه ای یه شیشه به این بزرگی تو پات...
سهون:« اره دیوونم مهم نیستش برام دیگه مهم نیست»
چان:« اوف برو حموم اینم دیگه در اوردم زود بیا که خیلی خون ازت نره خوب!»
چانیول بعد رفتن سهون به حموم:«بچهها بیایید با خودتون جارو اینام بیارید دمپایی هم بپوشید بیایید بالا»
اتاقو تمیز میکنن و سهون از حموم میاد و چانیول که منتظر بوده تا میاد به سرعت زخماشو میبنده و میره
سهونم رو تخت با همون حوله حموم میخوابه در باز میشه و چون فکر میکنه سوهو یا دی او ان که نگرانشن چشماشو میبنده و خودشو میزنه به خواب
کای:«اوفسهونم
دستاشو تو دستای خودش میگیره
کای:« ببخشید اونطوری کردم مجبور بودم ببخشید دروغ گفتم»
سهون که با شنیدن اینا داشت از شدت شوک منفجر میشد برگشت رو به کای:«چچیی؟!دروغ اصلا تو تو مگه منو الان یادته تو مگه منو کای خوبی؟
بچه ها یه حرفایی درباره نویسنده فیکاس برای همین نمیتونم اینو تو پیجم نگه دارم پس بعد خوندن کامنت پلیز
کای:«برو بیرون»
سهونم برای اینکه خودشو کایش بیشتر از این عذاب نکشن میره بیرون و میره تو اتاقش
از وقتی لوهان بوسیده بودتش توی اتاق اخر سالن که به جور یه اتاق اضافی محسوب میشد میموند رفت تو و در رو کوبید با صدای در همه فهمیدن دوباره کای و سهون....
سهون با عذابی که میکشید داشت دیوونه میشد نمیدونست خوشحال باشه از بودن کای کنارش یا ناراحت باشه به خاطر اینکه پس زده شده
دستشو توی موهای لختش که کای همیشه دیوونشون بود فرو برد باورش نمیشد کسی که بعد این همه سال به خاطر یه مستی بدستش اورده بود به این راحتی شاید داشت از دست میداد عصبی دستشو میکوبه به قفسه توی اتاق که همه چی پخش میشه و میشکنه با شکستن وسیله ها سوهو نگران میره بالا اما چانیول نمیزاره
چانیول:«نرو
سوهو:«نمیشه نمیبینی حالش خوب نیس
چانیول:«منم نگفتم خوبه ولی میدونم تو بد ترش میکنی بزار خودم میرم الان»
سوهو هوف بلندی میکشه و میره میشینه رو کاناپه
چان میره پیشش اما با دیدن تیکه و خورده های شیشه و دسته و پاهای بریده سهون به سرعت وارد اتاق میشه و میدوعه سمتش
سهون با دیدنش خودش میندازه تو بغل برادرش تا اروم بشه
تو بغلش گریه میکنه و :« چان باورت میشه باورت میشه..
چان:« اره باورم میشه پسر باورم میشه دوباره پست زد میدونم
سهون:« هه پسم زد این که شده کار هر روزش ببین و صورتشو برمیگردونه ببین چی کار کرد دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم ولی مرد نیستم اگه تا اخرین لحظه پیشش نباشم
چان سهونو میکشه تو بغلش و ارومش میکنه:«برو حموم زود بیا دست و پاتو پانسمان کنیم دیووست بار گفتم دمپایی بپوش ببین چیکار کرده تمام بریده بزار ببینم شیشه خورده توش رفته یا نه»
یه تیکه شیشه بزرگ وارد پاش شده بود
چان:« تو دیوونه ای یه شیشه به این بزرگی تو پات...
سهون:« اره دیوونم مهم نیستش برام دیگه مهم نیست»
چان:« اوف برو حموم اینم دیگه در اوردم زود بیا که خیلی خون ازت نره خوب!»
چانیول بعد رفتن سهون به حموم:«بچهها بیایید با خودتون جارو اینام بیارید دمپایی هم بپوشید بیایید بالا»
اتاقو تمیز میکنن و سهون از حموم میاد و چانیول که منتظر بوده تا میاد به سرعت زخماشو میبنده و میره
سهونم رو تخت با همون حوله حموم میخوابه در باز میشه و چون فکر میکنه سوهو یا دی او ان که نگرانشن چشماشو میبنده و خودشو میزنه به خواب
کای:«اوفسهونم
دستاشو تو دستای خودش میگیره
کای:« ببخشید اونطوری کردم مجبور بودم ببخشید دروغ گفتم»
سهون که با شنیدن اینا داشت از شدت شوک منفجر میشد برگشت رو به کای:«چچیی؟!دروغ اصلا تو تو مگه منو الان یادته تو مگه منو کای خوبی؟
بچه ها یه حرفایی درباره نویسنده فیکاس برای همین نمیتونم اینو تو پیجم نگه دارم پس بعد خوندن کامنت پلیز
۱۹.۶k
۱۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.