داستانک روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید چرا م

📰 #داستانک؛ روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید: چرا منو دوست داری؟ چرا عاشقم هستی …؟ پسر گفت: نمیتوانم دلیل خاصی رو بگم اما از اعماق قلبم دوستت دارم … دختر گفت: وقتی نمیتونی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چطوری عاشقمی؟ پسر گفت: واقعا دلیلشو نمیدونم. اما دختر اصرار کرد که باید دلیل بگی. پسر هم با بی‌میلی گفت: خب…من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی. چون صدای تو گیراست. چون به من توجه و محبت میکنی. تو را به خاطر لبخندت دوست دارم. به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم.
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد. چند روز بعد، دختر تصادف کرد و به “کما” رفت. پسر نامه‌ای را کنار تخت او گذاشت.
نامه بدین شرح بود: عزیز دلم تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …اکنون دیگر حرف نمیزنی …پس نمیتونم دوستت داشته باشم …دوستت دارم …چون به من توجه و محبت میکنی …چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…نمیتونم دوستت داشته باشم…تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …آیا اکنون میتوانی بخندی؟ میتوانی هیچ حرکتی بکنی؟ پس دوستت ندارم.
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد، در زمان هایی مثل الان، هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم. آیا عشق واقعا به دلیل نیاز داره؟ نه هرگز…و من هنوز دوستت دارم!!!
دیدگاه ها (۳)

دستتان را چگونه مشت میکنید❶تکیه گاه، پرانرژی، تخیل قوی، کمی ...

سناریو: (وقتی دوست دارن ولی تو....)وقتی دوست دارن ولی تو دوس...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت دو

MON.LADY

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط