مگر نمیگویند که هر آدمی

مگر نمی‌گویند که هر آدمی

یک بار عاشق می‌شود؟

پس چرا هر صبح که چشم‌هات را باز می‌کنی

دل می‌بازم باز؟

چرا هر بار که از کنارم می‌گذری

نفست می کشم باز؟

چرا هربار که می‌خندی

در آغوشت در به در می شوم باز؟

چرا هر بار که تنت را کشف می‌کنم

تکه‌های لباسم بال درمی‌آورند باز؟

گل قشنگم

برای ستایش تو

بهشت جای حقیری ست

با همین دست‌های بی‌قرار

به خدا می رسانمت.




عباس معروفی
دیدگاه ها (۵)

همیشہ پای یک "قرمز"در میان است..!قرمزمیتواند رُژِ لب من باشد...

طوبا خانم که فوت کرد « همه » گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود...

از تو تا عمقِ بی دینییعنی توبه وقتی کردنی بود کهشب را کنارِ ...

جمع دو سه تا قافیه هرگز شدنی نیستمثل من و عاقل شدن و دل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط