خب این ارت
خب این ارت
مربوط میشه به چندساعت قبل اینکه به ماریا تجاوز بشه
درسته به ماریا تجاوز میشه
از اول اول بگم راحت تره
ماریا و باجی از ۴ سالگی با هم دیگه دوستن
که در اصل میشه ماریا از ۵ سالگیش با باجی دوست بوده
دوستیشون خانوادگی بوده
یعنی خانوادشون هم باهم دوست بودن
چندین سال میگذره
میشه ۱۴ سالگی ماریا
باجی یک سال از ماریا کوچیک تر بود
یعنی برای اون میشه ۱۳(بهتر بگم زمانی که با چیفویو ملاقات کرد برای اولین بار)
اون زمان ماریا به باجی اعتراف کرد
چون از بچگیش(از ۵ تا ۹ سالگیش نه ها بالاتر)باجی رو دوست داشت
که اخر توی سن ۱۴ سالگیش گفت
چندماه گذشت و که وارد رابطه شدن
ماریا اون روز تنها داشت به خونه بر میگشت
که دزدیدنش(با ظاهری که توی اسلاید ۲ هست) و بهش تجاوز کردن..بعد این اتفاق ماریا خیلی شوکه بود و میترسید بردنش پیش روانشناس و چند جلسه گذشت
زمانی که خوب بود باز همه چی عادی بود
تا دو سال بعدش که ۱۶ سالش میشد
تولد ماریا هم گذشت
داخل دعوا بین تومان والهالا ماریا تمام لحظات مرگ باجی رو دید
وضعش از ۱۴ سالگیش هم بدتر شد دیگه حتی دکتر هم حالشو خوب نمیکرد
به سیگار و مشروب اعتیاد پیدا کرد
با اونا درصدی اروم میشد
ولی این تنها چیز نبود
بخاطر مشکلاتش بیش از اندازه به مردم آسیب میزد
که حتی باعث مرگشون شد
ماریا قاتل هم شده بود
کلا از هر لحاضی داغون بود..جسمی و روحی
داخل اون زمان فقط یک دوست داشت که بهش اعتماد کامل داشت
و اون توکا بودش بیشتر کاراش رو با توکا مشورت میکرد از ۲۶ سالگی تا ۲۸ سالگی درگیر خودکشی بود و یه سره یه خودش صدمهمیزد ولی توکا جلوش رو گرفت دیگه سمت خودکشی نرفت
توکا فکر میکرد که خوب شده ولی وقتی ۲۹ سالش بود داخل تاریخ ۳۱ اکتبر ساعت تقریبا ۱۲ شب تا ۶ صبح ماریا بالای برج بلندی رفت و چند قرص خورد و منتظر موند چیزیش نشد ماریا بالا برج وایستاد و خودش رو پرت کرد و به تنها چیزی که فکر میکرد خاطراتش بود پایین برج توی اون لحظه یک نفر مرگ ماریا رو جلوی چشمش دید و اون توکا بود
توکا جسد ماریا رو بغل کرده بود
ولی ماریا مرده بود
_________________________________
خب این هم داستان زندگی ماریا بود
فکر کنممرگش یکم بد بود._. ...
مربوط میشه به چندساعت قبل اینکه به ماریا تجاوز بشه
درسته به ماریا تجاوز میشه
از اول اول بگم راحت تره
ماریا و باجی از ۴ سالگی با هم دیگه دوستن
که در اصل میشه ماریا از ۵ سالگیش با باجی دوست بوده
دوستیشون خانوادگی بوده
یعنی خانوادشون هم باهم دوست بودن
چندین سال میگذره
میشه ۱۴ سالگی ماریا
باجی یک سال از ماریا کوچیک تر بود
یعنی برای اون میشه ۱۳(بهتر بگم زمانی که با چیفویو ملاقات کرد برای اولین بار)
اون زمان ماریا به باجی اعتراف کرد
چون از بچگیش(از ۵ تا ۹ سالگیش نه ها بالاتر)باجی رو دوست داشت
که اخر توی سن ۱۴ سالگیش گفت
چندماه گذشت و که وارد رابطه شدن
ماریا اون روز تنها داشت به خونه بر میگشت
که دزدیدنش(با ظاهری که توی اسلاید ۲ هست) و بهش تجاوز کردن..بعد این اتفاق ماریا خیلی شوکه بود و میترسید بردنش پیش روانشناس و چند جلسه گذشت
زمانی که خوب بود باز همه چی عادی بود
تا دو سال بعدش که ۱۶ سالش میشد
تولد ماریا هم گذشت
داخل دعوا بین تومان والهالا ماریا تمام لحظات مرگ باجی رو دید
وضعش از ۱۴ سالگیش هم بدتر شد دیگه حتی دکتر هم حالشو خوب نمیکرد
به سیگار و مشروب اعتیاد پیدا کرد
با اونا درصدی اروم میشد
ولی این تنها چیز نبود
بخاطر مشکلاتش بیش از اندازه به مردم آسیب میزد
که حتی باعث مرگشون شد
ماریا قاتل هم شده بود
کلا از هر لحاضی داغون بود..جسمی و روحی
داخل اون زمان فقط یک دوست داشت که بهش اعتماد کامل داشت
و اون توکا بودش بیشتر کاراش رو با توکا مشورت میکرد از ۲۶ سالگی تا ۲۸ سالگی درگیر خودکشی بود و یه سره یه خودش صدمهمیزد ولی توکا جلوش رو گرفت دیگه سمت خودکشی نرفت
توکا فکر میکرد که خوب شده ولی وقتی ۲۹ سالش بود داخل تاریخ ۳۱ اکتبر ساعت تقریبا ۱۲ شب تا ۶ صبح ماریا بالای برج بلندی رفت و چند قرص خورد و منتظر موند چیزیش نشد ماریا بالا برج وایستاد و خودش رو پرت کرد و به تنها چیزی که فکر میکرد خاطراتش بود پایین برج توی اون لحظه یک نفر مرگ ماریا رو جلوی چشمش دید و اون توکا بود
توکا جسد ماریا رو بغل کرده بود
ولی ماریا مرده بود
_________________________________
خب این هم داستان زندگی ماریا بود
فکر کنممرگش یکم بد بود._. ...
- ۳.۳k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط