خواستم شعر بگویم قلمم زار گریست

🍒🌱خواستم شعر بگویم قلمم زار گریست
چشم دفتر سر این شانہ ے دیوار گریست

آمدم نقش تو را بر سر قالے بڪشم
تار و پود غزلم بر سر آن دار گریست

عزم ڪردم ڪہ تو را از نظرم پاڪ ڪنم
دل بہ امید خوش لحظہ ے دیدار گریست

روح بیمارم و در ڪالبدم درد ازل
جگرم در عطش سینہ ے تب دار گریست

فال حافظ ڪہ زدم گفت نخواهے آمد
طوطے فال فقط بر من بیمار گریست

بعد تو سقف غزل هاے مرا باران شست
عنڪبوتے ڪہ نمرد از غم آوار گریست🍒🌱


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۰)

🌱🍒دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب منالهی خون شوی ای دل تو...

🍒🌱فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدیای دوست! به داد دل من دیر رسید...

🍒🌱بهشت کاغذی ام را ویران نکنبگذار این رفاقت درخت و تبراین دو...

🌱🍒از عــشــق نــدانم ڪــه      ڪــیم یــا بــه ڪــه مــانــم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط