خواستم گریه کنم لحظه ی دیدار نشد

خواستم گریه کنم لحظه ی دیدار نشد.
بزنم حرف دلم پیشِ تو انگار نشد

بار دیگر بنویسم از برایت شعری
هرچه اصرار به این حضرتِ خودکار نشد

خواستم مثلِ قدیم شوخیِ بیجا بکنم
مثلِ ایّامِ قدیم خاطره تکرار نشد

چقدر دور ز هم از سرِ اجبار شدیم
عاشقی دلبرِ من از سرِ اجبار نشد

خواب رفتی که مرا مثلِ قدیم نشناسی
من همانم که از عشقِ تو هشیار نشد

خواستم شعر بگویم غمِ تو کم بشود
مرهمِ زخمِ دلت قدرتِ اشعار نشود
دیدگاه ها (۴)

ﺩﻟــــﻢ ﺑﺮﺍﯾــــﺖ تنگ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ … ﺗﻨـــــﮓ ﮐــــــﻪ ﻣﯿ...

قصد دارم دل به چشمانت ببازم ، حاضری ؟کعبه ام را دو...

همین پیش پایت دلم تنگ شد نبودی برایت دلم تنگ شدنبودی سکوت وس...

دلچسب ترین ملودی...چرخیدن کلید...روی در است ...وقتی می دانی ...

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط