شیخ رجبعلی خیاط می فرمود

شیخ رجبعلی خیاط می فرمود:
در بازار بودم...
اندیشه مکروهی در ذهنم گذشت.
بلافاصله استغفار کردم و به راهم ادامه دادم.
قدری جلوتر شترهایی قطار وار از کنارم می‌گذشتند.
ناگاه یکی از شترها لگدی انداخت که اگر خود را کنار نمی‌کشیدم، خطرناک بود.
به مسجد رفتم و فکر می‌کردم همه چیز حساب دارد.
این لگد شتر چه بود...!؟
در عالم معنا گفتند:
شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فکری بود که کردی!
گفتم: اما من که خطایی انجام ندادم...
گفتند: لگد شتر هم که به تو نخورد ...!
دیدگاه ها (۱)

قسمت اول....ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺻﻼﺡ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﻓﺖ .ﺩﺭ ﺣﺎ...

قسمت دوم.....ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺮﻫﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ...

قسمت دوم....ﻃﺒﻖ ﻗﺮﺍﺭ ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺑﻪ ﻣﺤ...

قسمت اول....ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﻣﻨﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮ ﯾ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط