ازدواج به سبک اجباری پارت 1
ازدواج به سبک اجباری پارت 1
ا/ت:مامان من چند دفعه بگم من از اون عوضی متنفرم نمیخوام باهاش زندگی کنم
مامان ا/ت:دخترم دارم بهت میگم این دست من نیست بابا بزرگت تو رو برای پسرخالت نشون کرده و به خواسته اون تو باید با پسر خالت ازدواج کنی
ا/ت:آخه من دلم میخواد با جه جونگ ازدواج کنم چون عاشقشم
مامان ا/ت:نمیشه خواسته پدر بزرگت و رد بکنیم
ا/ت:ولی این عادلانه نیست که من اجباری ازدواج کنم
گوشیم و از روی میز برداشتم و از خونه زدم بیرون امروز با جه جونگ قرار داشتم تا مسیر کافه رو پیاده رفتم و رسیدم به کافه یه جای دنج و انتخاب کردم و نشستم ربع ساعت گذشت تا جه جونگ اومد دست براش تکون دادم که پیدام کرد و نشست سر میز
جه جونگ:به سلام خانم خوشگله چطوری؟!
ا/ت:سلام جه جونگ شوخی نکن اصلا حوصله ندارم
جه جونگ:چیشده ا/ت؟!
ا/ت:خب پدر بزرگ من من و نشون کرده برای پسرخالم و میگه حتمی من باید با اون ازدواج کنم
جه جونگ:یعنی چی؟!
ا/ت:ببین جه جونگ من میخواستم با تو ازدواج کنم ولی....ولی من مجبورم
سریع از سریع میز بلند شدم و از تو کافه اومدم بیرون بغضم شکست و زدم زیر گریه تا مسیر خونه دوییدم و گریه میکردم حالم اصلا خوب نبود رسیدم خونه کلید انداختم و رفتم داخل از حیاط گذشتم همین مه در خونه رو باز کردم.....اوه نهههههههه.........ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜😉
#آرمی #بی_تی_اس #نامجون #شوگا #کوکی #تهیونگ #جین #جیمین #جیهوپ #دخترونه
ا/ت:مامان من چند دفعه بگم من از اون عوضی متنفرم نمیخوام باهاش زندگی کنم
مامان ا/ت:دخترم دارم بهت میگم این دست من نیست بابا بزرگت تو رو برای پسرخالت نشون کرده و به خواسته اون تو باید با پسر خالت ازدواج کنی
ا/ت:آخه من دلم میخواد با جه جونگ ازدواج کنم چون عاشقشم
مامان ا/ت:نمیشه خواسته پدر بزرگت و رد بکنیم
ا/ت:ولی این عادلانه نیست که من اجباری ازدواج کنم
گوشیم و از روی میز برداشتم و از خونه زدم بیرون امروز با جه جونگ قرار داشتم تا مسیر کافه رو پیاده رفتم و رسیدم به کافه یه جای دنج و انتخاب کردم و نشستم ربع ساعت گذشت تا جه جونگ اومد دست براش تکون دادم که پیدام کرد و نشست سر میز
جه جونگ:به سلام خانم خوشگله چطوری؟!
ا/ت:سلام جه جونگ شوخی نکن اصلا حوصله ندارم
جه جونگ:چیشده ا/ت؟!
ا/ت:خب پدر بزرگ من من و نشون کرده برای پسرخالم و میگه حتمی من باید با اون ازدواج کنم
جه جونگ:یعنی چی؟!
ا/ت:ببین جه جونگ من میخواستم با تو ازدواج کنم ولی....ولی من مجبورم
سریع از سریع میز بلند شدم و از تو کافه اومدم بیرون بغضم شکست و زدم زیر گریه تا مسیر خونه دوییدم و گریه میکردم حالم اصلا خوب نبود رسیدم خونه کلید انداختم و رفتم داخل از حیاط گذشتم همین مه در خونه رو باز کردم.....اوه نهههههههه.........ادامه دارد
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜😉
#آرمی #بی_تی_اس #نامجون #شوگا #کوکی #تهیونگ #جین #جیمین #جیهوپ #دخترونه
۱۸.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.