مرحوم شیخ صدوق ره به نقل از ریّان بن صَلت آورده است :
مرحوم #شیخ_صدوق ره به نقل از ریّان بن صَلت آورده است :
پس از آن که مدّتی در خدمت مولایم ، حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم ، روزی خواستم که به قصد عراق #مسافرت کنم .به همین جهت به قصد وداع و خداحافظی راهی منزل امام علیه السلام شدم ، در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظی ، پیراهنی از لباس های حضرت را تقاضا می نمایم که چنانچه #مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم . و نیز مقداری درهم و دینار طلب می کنم تا برای اعضاء خانواده خود #سوغات و هدایائی تهیّه نمایم . وقتی به محضر شریف #امام_رضا علیه السلام وارد شدم و مقداری نشستم ، خواستم که خداحافظی کنم ، گریه ام گرفت .و از شدّت ناراحتی برای فراق و جدائی از حضرت ،همه چیز را فراموش کردم و پس از خداحافظی برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: ای ریّان ! بازگرد.
وقتی بازگشتم ، حضرت فرمود: آیا دوست داری که یکی از پیراهن های خودم را به تو #هدیه کنم تا اگر وفات یافتی ، آن را کفن خود قرار دهی ؟و آیا میل نداری تا مقداری دینار و درهم از من بگیری تا برای بچّه ها و #خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائی ؟من با حالت تعجّب عرض کردم : ای سرور و مولایم ! چنین چیزی را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم ، ولی فراموشم شد.بعد از آن ، حضرت یکی از پیراهن های خود را به من هدیه کرد و سپس گوشه #جانماز خود را بلند نمود و مقداری درهم برداشت و تحویل من داد و من با حضرت خداحافظی کردم. { عیون اءخبارالرّضا علیه السلام : ج 2، ص 211، ح 17 / الثّاقب فی المناقب : ص 476، ح 400.}
پس از آن که مدّتی در خدمت مولایم ، حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم ، روزی خواستم که به قصد عراق #مسافرت کنم .به همین جهت به قصد وداع و خداحافظی راهی منزل امام علیه السلام شدم ، در بین مسیر با خود گفتم : هنگام خداحافظی ، پیراهنی از لباس های حضرت را تقاضا می نمایم که چنانچه #مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم . و نیز مقداری درهم و دینار طلب می کنم تا برای اعضاء خانواده خود #سوغات و هدایائی تهیّه نمایم . وقتی به محضر شریف #امام_رضا علیه السلام وارد شدم و مقداری نشستم ، خواستم که خداحافظی کنم ، گریه ام گرفت .و از شدّت ناراحتی برای فراق و جدائی از حضرت ،همه چیز را فراموش کردم و پس از خداحافظی برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: ای ریّان ! بازگرد.
وقتی بازگشتم ، حضرت فرمود: آیا دوست داری که یکی از پیراهن های خودم را به تو #هدیه کنم تا اگر وفات یافتی ، آن را کفن خود قرار دهی ؟و آیا میل نداری تا مقداری دینار و درهم از من بگیری تا برای بچّه ها و #خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائی ؟من با حالت تعجّب عرض کردم : ای سرور و مولایم ! چنین چیزی را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم ، ولی فراموشم شد.بعد از آن ، حضرت یکی از پیراهن های خود را به من هدیه کرد و سپس گوشه #جانماز خود را بلند نمود و مقداری درهم برداشت و تحویل من داد و من با حضرت خداحافظی کردم. { عیون اءخبارالرّضا علیه السلام : ج 2، ص 211، ح 17 / الثّاقب فی المناقب : ص 476، ح 400.}
۸۷۶
۰۸ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.