سر کوفت زدی ؛ به نگاهَش ، بدنش ، به طریقِ حرکتَش، لبه های
سر کوفت زدی ؛ به نگاهَش ، بدنش ، به طریقِ حرکتَش، لبه های دامنَش...
حکم بریدی ، به مویَش ، به لباسش ، به رقصش ،به پایَش...
حد زدی ، سنگ زدی ...
تو که مَردی تو که پاکی ، تو چرا چشم ز تَنش بر نداشتی ؟
خیاط که دوخت پیراهنش را ، پیراهنِ سایزِ تنش را ، همه دوزنده شُدین ..
او پارچه را دوخت و ، شما چشم...
آنقدَر چشم بدوختید که از شرم ، خیاطِ محل ، بیکار شد و قیچی زمین زد...!
حکم بریدی ، به مویَش ، به لباسش ، به رقصش ،به پایَش...
حد زدی ، سنگ زدی ...
تو که مَردی تو که پاکی ، تو چرا چشم ز تَنش بر نداشتی ؟
خیاط که دوخت پیراهنش را ، پیراهنِ سایزِ تنش را ، همه دوزنده شُدین ..
او پارچه را دوخت و ، شما چشم...
آنقدَر چشم بدوختید که از شرم ، خیاطِ محل ، بیکار شد و قیچی زمین زد...!
۱۸۸
۰۷ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.