شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد
شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد
که قصهام همه جا بر سر زبان افتاد
تو بودی و قدح باده بود و من بودم
که ناگهان غمناخوانده در میان افتاد
برای آمدنت دیر شد ز ما بگذر
برو که بوسهی گرم تو از دهان افتاد
چه طالعیست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد
در این زمانه اگر رسم دوستی این است
هزار شکر که کارم به دشمنان افتاد ...!
شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد
که قصهام همه جا بر سر زبان افتاد
تو بودی و قدح باده بود و من بودم
که ناگهان غمناخوانده در میان افتاد
برای آمدنت دیر شد ز ما بگذر
برو که بوسهی گرم تو از دهان افتاد
چه طالعیست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد
در این زمانه اگر رسم دوستی این است
هزار شکر که کارم به دشمنان افتاد ...!
۱.۴k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.