شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد


شبیه شمع چنان آتشم به جان افتاد
که قصه‌ام همه جا بر سر زبان افتاد

تو بودی و قدح باده بود و من بودم
که ناگهان غم‌ناخوانده در میان افتاد

برای آمدنت دیر شد ز ما بگذر
برو که بوسه‌ی گرم تو از دهان افتاد

چه طالعی‌ست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد

در این زمانه اگر رسم دوستی این است
هزار شکر که کارم به دشمنان افتاد ...!


دیدگاه ها (۱)

‌♥️♥️:♥️♥️سؤال کردی و گفتی: «بگو که برده دلت را؟»دلم بده که ...

رو به این آینه هر پيرهني پوشيدمغیرِ آغوشِ تو چيزي به تنم جور...

‌تو قله‌ی خیالی و تسخیر تو محالبخت منی که خوابی و تعبیر تو م...

‌هر چیزی نو کردن اش ذوق و افتخار دارد، الّا رفیق؛ که کهنه‌اش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط