در ملتقای الکل و دود

در ملتقای الکل و دود
آن‌گونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها
دلم هوای تو را کرده بود
می گفتم این عجیب است
این‌قدر ناگهانی دل بستن
از من که بی تعارف دیریست
 زین خیل ور شکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکرده‌ام
تب کرده بود ساعت پاییزی‌ام
وقتی نسیم وسوسه‌ام می کرد...

انگونه مست بودم
که می توانستم بی پروا
از خواب نیمه شب
بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند...

در ملتقای الکل و دود
 باری
تصویر تو
همیشه ترین بود...
دیدگاه ها (۱)

دلم فقط تو را می خواهدشب های با تو بودن رامهتاب را و ستار...

نبودنت ... ماتمی ست ؛که هر شب سرِ ساعتِ دلتنگیاز آسمان دلم م...

آن هايى كه ميگويند عشق معناى مختلفى دارد،چشم هاى تورا نديدند...

بر چشمهایم طلوع کنامروز صبح دوست داشتنت رااز من شروع کن..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط