میگفت از موی بلند متنفره

میگُفت از مویِ بُلَند متنفره!
کوتاهشون کردم...
گفت موهای لَختت حالمو بهم میزنه برو فِرِشون کن!
فِرشون کردم،کُلی به خودم رسیدم،اون رژی که دوست داشتو زدم:)
وقتی نگاش بهم اُفتاد اومد سمتم...نَفَساش به صورَتَم میخورد،داشتم اَز گرمیشون گُر میگرفتم که لباشو چسبوند به گودی گَردَنم...تا خواستم حِسِش کُنم با یه اعصاب داغون موهاشو چنگ زدو گفت لَعنتی تو هیچوَقت اون نمیشی...:)
دیدگاه ها (۵)

و میــان میلــیارد ها چهرعـمن فقـــط تُ را میعـــبینـمــ :]:...

میتَرسم از اینکِه امروز حَرفایم را بِزنم و تو فَردا بِه آن ب...

وقتیـ همه خوابنما بیداریمیه مشتـ ستارهـ که تو خیابونـ پا میذ...

رمان سوکوکو _ پارت 12

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط