بچه که بودم مادرم میگفت تو انار یه دونش بهشتیه هیچکی نمیدونه کدومه

❤ ️
بچه که بودم مادرم میگفت تو انار یه دونش بهشتیه هیچکی نمیدونه کدومه
منم از شوق بدست آوردنش همش از این میترسیدم که نکنه یه دونش از دستم بیوفته و نکنه همون یه دونه بهشتیه باشه
انقدر از ترس میلرزید م که بالاخره از دستم میریخت
تو مثل دونه ی اناری از اولشم میدونستم انقدر از ترس افتادنت میلرزم که از دستم میوفتی...
.
محمدرضا_فیروزجایی
دیدگاه ها (۹)

"خسته نباشید!آقای نانوالطفاً ببندیدسوراخِ نان را.صبحانه امرو...

"مامان من یک کمافسردگی داردگُل های احساسشپژمردگی دارد.هر روز...

کم کم یاد گرفتم !با آدمها ........همانگونه باشم ، که هستند ....

آخر چه کند با دلِ من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط