پارت دوم بهترین شب
پارت دوم بهترین شب
صبح منو ملیکا از صدای بقیه بچه ها بیدار شدیم که میگفتن دازای بیا پایین دازی بیا پایین
دازای : براچی باید بیام پایین؟؟
اینجا میتونم خیلی راحت خودکشی کنم
چویا : خوب خودتو دار بزن راحت بشیم
کونیکیدا : اخه الام موقع خودکشیه؟
بیا پایین الان وقتش نیست
دازای : کونیکیدا چرا الان وقتش نیست؟
همه : بیا پایین
ما دوتا سریع اومدیم بیرون گفتیم چه خبره؟
چویا : این دیوونه میخواد خودشو بکشه
چی؟؟؟؟؟!!
براچی میخواد خودشو بکشه؟؟؟
چویا : خوب دیوونه خودشو میکشه
ای خدا دازای جون تورو خدا بیا پاییین مارو میخوای دق بدی؟
دازای : چرا باید شماها دق کنین؟
اخه ما خیلی خیلی دوست داریم تورو خدا بیا پایین تا سکته نکردیم
دازای : چون شماها میگید باشه
هورااااااااااا زنده میمونه
چویا : خوبه شانس کشتنتو خودم دارم
بسه هرکی بخواد دازای جون مارو بکشه با ما طرفه
همه : اوه اوه اوه
حالا بیایید تو صبحونه بخوریم
همه : باشه
منو ملیکا رفیتیم صبحونه رو آماده کنیم صبحونه رو آماده کردیم همگی نشستن خوردیم
رانپو : اینجا خوراکی موراکی گیر نیاد؟؟؟
کونیکیدا : الان صبحونه خوردی بازم میخوای بخوری؟
نترکی
رانپو : نه نمیترکم خیالت راحت
ملیکا : حالا دعوا نکنید
رانپو چیمیخوای بگو برم برات بخرم
رانپو : همچی
ملیکا : باشه الان میرم
یلدا تو چیزی نمیخوای؟
یلدا : نه نمیخوام
ملیکا : باشه پس من میرم شماها چیزی نمیخواین؟
همه : نه
ملیکا : خوب پس رفتم
ملیکا : اومدم
رانپو : خوراکیا کو؟
کونیکیدا : بزار بیاد تو بعد ازش میگیری
ملیکا : بیا بگیر
رانپو : ممنون
ملیکا : خواهش
ملیکا : یلدا ناهارو چیکار کنیم؟؟
یلدا : نمیدونم بزار یکم فکر کنم
ملیکا : باشه
یلدا : میگم چطوره برنج با خوراک لوبیا درست کنیم با شربت آبلیمو و کیک
ملیکا : خوبه همینو درست میکنیم
یلدا : باشه پس برم قابلمه بیارم
ملیکا : باشه برو منم تا بیایی لوبیاهارو پاک میکنم
یلدا : باشه
وای خدا این چه جاش بده حالا چه جوری اینو بیارم بیرون
چویا : کمک نمیخوای؟
یلدا : نه ممنون
چویا : مطمئنی؟
یلدا : اره اره
چویا : باشه پس من میرم
یلدا : ای وای خدا این همه وسایل روشه حالا چیکار کنم؟
چارهای ندارم باید همه رو بزارم پایین
ای بابا نمیشه که
ملیکا ملیکا ملیکا
ملیکا : چیه ؟
چیشده؟
یلدا : کمک میخوام نمیتونم بیارمش بیرون وسایل زیاده
ملیکا : خوب کاری نداره که به چویا بگو بهت کمک کنه
یلدا : هان
ملیکا : هان نداره که بگو بیاد کمکت کنه من برم برنجو پاک کنم
یلدا : باشه
ملیکا : چویا میشه به یلدا کمک کنی؟
چویا : من بهش گفتم کمک میخوای گفت نه
ملیکا : حتما روش نشده بگه
چویا : باشه الان میرم
یلدا : ای خدا اینو چه جوری بلند کنم خیلی سنگینه
امیدوارم خوشتون اومده باشه
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
صبح منو ملیکا از صدای بقیه بچه ها بیدار شدیم که میگفتن دازای بیا پایین دازی بیا پایین
دازای : براچی باید بیام پایین؟؟
اینجا میتونم خیلی راحت خودکشی کنم
چویا : خوب خودتو دار بزن راحت بشیم
کونیکیدا : اخه الام موقع خودکشیه؟
بیا پایین الان وقتش نیست
دازای : کونیکیدا چرا الان وقتش نیست؟
همه : بیا پایین
ما دوتا سریع اومدیم بیرون گفتیم چه خبره؟
چویا : این دیوونه میخواد خودشو بکشه
چی؟؟؟؟؟!!
براچی میخواد خودشو بکشه؟؟؟
چویا : خوب دیوونه خودشو میکشه
ای خدا دازای جون تورو خدا بیا پاییین مارو میخوای دق بدی؟
دازای : چرا باید شماها دق کنین؟
اخه ما خیلی خیلی دوست داریم تورو خدا بیا پایین تا سکته نکردیم
دازای : چون شماها میگید باشه
هورااااااااااا زنده میمونه
چویا : خوبه شانس کشتنتو خودم دارم
بسه هرکی بخواد دازای جون مارو بکشه با ما طرفه
همه : اوه اوه اوه
حالا بیایید تو صبحونه بخوریم
همه : باشه
منو ملیکا رفیتیم صبحونه رو آماده کنیم صبحونه رو آماده کردیم همگی نشستن خوردیم
رانپو : اینجا خوراکی موراکی گیر نیاد؟؟؟
کونیکیدا : الان صبحونه خوردی بازم میخوای بخوری؟
نترکی
رانپو : نه نمیترکم خیالت راحت
ملیکا : حالا دعوا نکنید
رانپو چیمیخوای بگو برم برات بخرم
رانپو : همچی
ملیکا : باشه الان میرم
یلدا تو چیزی نمیخوای؟
یلدا : نه نمیخوام
ملیکا : باشه پس من میرم شماها چیزی نمیخواین؟
همه : نه
ملیکا : خوب پس رفتم
ملیکا : اومدم
رانپو : خوراکیا کو؟
کونیکیدا : بزار بیاد تو بعد ازش میگیری
ملیکا : بیا بگیر
رانپو : ممنون
ملیکا : خواهش
ملیکا : یلدا ناهارو چیکار کنیم؟؟
یلدا : نمیدونم بزار یکم فکر کنم
ملیکا : باشه
یلدا : میگم چطوره برنج با خوراک لوبیا درست کنیم با شربت آبلیمو و کیک
ملیکا : خوبه همینو درست میکنیم
یلدا : باشه پس برم قابلمه بیارم
ملیکا : باشه برو منم تا بیایی لوبیاهارو پاک میکنم
یلدا : باشه
وای خدا این چه جاش بده حالا چه جوری اینو بیارم بیرون
چویا : کمک نمیخوای؟
یلدا : نه ممنون
چویا : مطمئنی؟
یلدا : اره اره
چویا : باشه پس من میرم
یلدا : ای وای خدا این همه وسایل روشه حالا چیکار کنم؟
چارهای ندارم باید همه رو بزارم پایین
ای بابا نمیشه که
ملیکا ملیکا ملیکا
ملیکا : چیه ؟
چیشده؟
یلدا : کمک میخوام نمیتونم بیارمش بیرون وسایل زیاده
ملیکا : خوب کاری نداره که به چویا بگو بهت کمک کنه
یلدا : هان
ملیکا : هان نداره که بگو بیاد کمکت کنه من برم برنجو پاک کنم
یلدا : باشه
ملیکا : چویا میشه به یلدا کمک کنی؟
چویا : من بهش گفتم کمک میخوای گفت نه
ملیکا : حتما روش نشده بگه
چویا : باشه الان میرم
یلدا : ای خدا اینو چه جوری بلند کنم خیلی سنگینه
امیدوارم خوشتون اومده باشه
#پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۶.۴k
۲۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.