مرتبش نمی کند
مرتبش نمی کند
،می گذاردصبح همان طور چروک بماند
از دیشب می ایستد رو به روی پنجره
،می گذاردمرگ از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینه اش
شیر خون را باز بگذارد
،یادش برود..
.می گذارد بادبیاید
پیراهن افتاده بر صندلی را بپوشدبرود
می گذارد گلدان ها
یک بار هم شده
هرطور دوست داشته باشند،خشک شوند
می ایستد روبه روی پنجره
دست می کشد به موهایش،
می گوید:
پریدن،ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
" هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"
،می گذاردصبح همان طور چروک بماند
از دیشب می ایستد رو به روی پنجره
،می گذاردمرگ از دهانش پایین برود
بچرخد در سرسرای سینه اش
شیر خون را باز بگذارد
،یادش برود..
.می گذارد بادبیاید
پیراهن افتاده بر صندلی را بپوشدبرود
می گذارد گلدان ها
یک بار هم شده
هرطور دوست داشته باشند،خشک شوند
می ایستد روبه روی پنجره
دست می کشد به موهایش،
می گوید:
پریدن،ربطی به بال ندارد
قلب میخواهد.
" هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست"
- ۱.۲k
- ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط